حق اعتراض، سنگ بنای جوامع دموکراتیک و محور قرارداد اجتماعی است. این حق به ما اجازه میدهد تا آزادانه نظرات و مخالفتهای خود را بیان کنیم و دولت را به پاسخگویی و شفافیت واداریم. فیلسوفان سیاسی از زوایای مختلف به اهمیت این حق پرداختهاند، هر یک با بینشهایی که ارزش تأمل دارند.
جان لاک، فیلسوف برجسته روشنگری، حق اعتراض را یک حق طبیعی میداند که از اصل رضایت ناشی میشود. او در رساله دوم درباره حکومت استدلال میکند که اگر یک حکومت منافع مردم را تأمین نکند، افراد حق دارند آن را منحل کنند. به باور لاک، این حق ریشه در حفظ خود و آزادی عمل در جهت منافع شخصی دارد. بنابراین، حق اعتراض ابزاری است برای ابراز مخالفت و جلب توجه به موضوعات مهم.
ژان ژاک روسو نیز در قرارداد اجتماعی تأکید میکند که حق اعتراض جزء ضروری قرارداد اجتماعی است. او معتقد است که افراد باید بتوانند عقاید و مخالفتهای خود را بیان کنند تا دولت را مسئول بدانند. به گفته روسو، مشروعیت دولت نیازمند رضایت حاکمیت است و حق اعتراض تضمین میکند که مردم در فرآیند سیاسی مشارکت دارند.
هانا آرنت، فیلسوف سیاسی قرن بیستم، از دیدگاهی متفاوت به حق اعتراض مینگرد. او در وضع بشر حق اعتراض را وسیلهای برای ایجاد فضای عمومی و ترویج حوزه عمومی میداند. آرنت معتقد است که این حق به افراد امکان میدهد تا گرد هم آیند و در گفتمان سیاسی شرکت کنند، و این برای یک جامعه دموکراتیک حیاتی است.
از زمان انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵، مردم ایران در نهادینهسازی این حق با چالشهای فراوانی روبهرو بودهاند. با وجود این، ایرانیان با عزم و استقامت در پی دستیابی به جامعهای عادلانه بودهاند. جنبشهای مترقی و سازمانهای جامعه مدنی مانند کانون مدافعان حقوق بشر و اتحادیههای کارگری نقشی کلیدی در دفاع از دموکراسی و حقوق بشر ایفا کردهاند. با این حال، رژیمهای پهلوی و اسلامی با استفاده از سانسور، سرکوب و حتی خشونت، سعی در خاموش کردن صدای مخالفان داشتهاند، که این امر تأثیر منفی بر سلامت روانی جامعه گذاشته است. مبارزه مداوم برای بهدستآوردن حق اعتراض، نشاندهنده اهمیت شعار زن، زندگی، آزادی در جنبشهای اخیر است.
نبود تعریف روشن از آزادی در ایران، مبارزه برای نهادینهسازی حق اعتراض را پیچیدهتر کرده است. حق اعتراض به مردم امکان میدهد تا نارضایتیهای خود را بیان کرده و خواستار تغییر شوند. در جامعهای که این حق محترم شمرده میشود، افراد میتوانند با صدای رسا و بهصورت مسالمتآمیز برای بهبود شرایط تلاش کنند. اما متأسفانه، رژیم کنونی با سرکوب خشونتآمیز سعی در خاموش کردن صدای اعتراضات دارد. ایرانیان در اعتراض به کشته شدن ژینا امینی به خیابانها آمدهاند و با نثار جان خود برای رسیدن به آزادی تلاش میکنند. اما هنوز پاسخ روشنی به این پرسش که «آزادی چیست؟» ارائه نشده تا همه با درکی مشترک در مسیر ایجاد یک جمهوری دموکراتیک گام بردارند.
اعلامیه جهانی حقوق بشر اهمیت آزادی را به رسمیت میشناسد، اما تعریف مشخصی از آن ارائه نمیدهد. این اعلامیه بر حقوق و آزادیهای بنیادین تأکید دارد، از جمله حق تجمع و اعتراض در ماده ۲۰ و حق آزادی بیان در ماده ۱۹.
در سالهای اخیر، فیلیپ پتیت در کتاب جمهوریت: نظریهای از آزادی و حکومت، آزادی را بهعنوان «نبود سلطه» تعریف کرده است. او معتقد است که آزادی نهتنها بهمعنای عدم اجبار، بلکه بهمعنای نبود کنترل دیگران بر انتخابها و اعمال ماست. از دید پتیت، حق اعتراض جنبه اساسی یک جامعه آزاد و دموکراتیک است که به افراد امکان میدهد در فرآیند سیاسی مشارکت کرده و دولت را پاسخگو نگه دارند.
بنابراین، حکومت آینده ایران پس از سقوط رژیم اسلامی باید یک جمهوری دموکراتیک باشد که در آن دموکراسی ساختاری ایجاد کند تا مردم بتوانند در حفظ «آزادی و عدم سلطه» مشارکت کنند. این امر تنها با ایجاد یک قرارداد اجتماعی مورد قبول عموم ممکن است؛ قراردادی که جامعهای عادلانه و مبتنی بر آزادی را تضمین کند و از حاکمیت اقتدارگرایی بپرهیزد. نبود چنین قراردادی مانعی بزرگ در مسیر دستیابی به دموکراسی در ایران بوده است.
در این مسیر، جنبشهای اجتماعی بهعنوان نیروی محرکه تحولات سیاسی و اجتماعی، حقوق شهروندی را متحول میکنند. این تحولات دولت را از تعریف حقوق شهروندان معاف میکند و شهروندان خود به تعریف حقوقشان میپردازند. برای تحقق این امر، اولویتبخشی به آگاهی عمومی و تلاشهای آموزشی ضروری است تا همه از حقوق خود، از جمله حق اعتراض و مکانیزمهای پاسخگو کردن دولت، آگاه شوند.
علاوه بر این، قرارداد اجتماعی باید پویا و در حال تحول باشد و دیدگاهها و منافع گروههای مختلف را در بر گیرد، همانطور که آلن تورن در بازگشت کنشگر مطرح میکند. دولت آینده باید آماده مذاکره و سازش باشد و فرهنگ گفتگو و همکاری را میان گروههای مختلف ترویج دهد. ارتباط مؤثر و درک فرهنگی نیز در ایجاد قراردادی که بهطور گسترده پذیرفته و محترم شمرده شود، حیاتی است.
ستمهای گذشته و حال حکومت و محدودیتهای حقوق و آزادیهای شهروندی، تأثیر مخربی بر سلامت روانی ایرانیان و اعتماد شهروندان به حکومت داشته است. دولت آینده باید حمایت از حقوق و آزادیهای شهروندان را در اولویت قرار دهد تا جامعهای عادلانه و دموکراتیک شکل گیرد. در این دیدگاه، نقش دولت نشان دادن «اقتدار یا قدرت» نیست، بلکه سنجش رضایت مردم از مشارکت آنها در آینده خودشان است. قراردادی اجتماعی که طیف متنوعی از صداها و دیدگاهها را گرد هم آورد، میتواند مشروعیت را تقویت کرده، صداها را توانمند سازد و بهعنوان پایهای برای حکمرانی خوب عمل کند. از طریق رویدادهای عمومی، طرحهایی که شهروندان را گرد هم میآورد و حمایت از سازمانهای جامعه مدنی که احترام و مدارا را ترویج میکنند، حق اعتراض به مکانیزمی روشن و تثبیتشده برای کنترل جامعه مدنی بر دولت تبدیل میشود.
سویهٔ اسلامی حکومت دینسالار نقص آشکار جمهوری و ارادهٔ مردم بهمعنای واقعی کلمه است چرا که جمهوریت نظام مشروط است به اراده و میل کسانی که اسلامیت را فراتر از ارادهٔ مردم نمایندگی میکنند. قدرت بیانتهایی که ولی فقیه و نهادهای وابسته به او همانند نیروهای نظامی و شورای نگهبان از آنِ خود کردهاند، سهم «اسلامیت» در نظامِ سراپا متناقض جمهوری اسلامی است.
به این سهم نابرابر و مشروط جمهوریت باید اشکال گوناگون تبعیضهای دینی و قومی را نیز افزود که برابریِ شهروندی و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را برای گروههای بزرگی در جامعه دشوار و یا ناممکن میسازد.
تنش و تضاد میان نهادهای انتخابی و نهاد دین در ایران پیشینهٔ ۱۱۵ ساله دارد. شیخ فضلالله نوری در زمان انقلاب مشروطیت با شعار «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» تکلیفش را با نهادهای انتخابی و مدرنتیه به معنای برابری انسانها، زمینی شدن قوانین و پایان سلطهٔ مذهب بر سرنوشت انسان و جامعه یکسره کرده بود. برای او دادن حق رأی به مردم و برپایی نهاد مستقلی مانند مجلس دستپخت مکلاها و روشنفکران «غربزده» بود و معنای آن هم پایان اقتدار سنتی روحانیت و مذهب شیعه.
شکست فضلالله نوری پایان تنش میان روحانیت سنتی و نهادهای انتخابی نوپا و مدرن نبود. با وجود حمایت بخشی از روحانیت از انقلاب مشروطیت، سودای دخالت نهاد دین در حکومت در طول دهههای بعدی به اشکال گوناگون بازتولید شد. گفتمانهای اسلامگرایان، از نواب صفوی و آیتالله خمینی گرفته تا علی شریعتی و مهدی بازرگان، با وجود تفاوتهای گاه اساسی، همگی به رسالت سیاسی و حکومتی دین شیعه باور داشتند. بحران سیاسی سال ۱۳۵۷ و سقوط حکومت پهلوی زمینه را برای این پیوند متناقض میان اسلام و حکومت و برپایی یک نظام دینسالارِ نامتعارف فراهم آورد.
دیوار کجی به نام جمهوری اسلامی
تحمیل آمرانهٔ گزینهٔ «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» در همهپرسی سال ۱۳۵۸ اولین سنگبنای دیوار کجی بود که نتیجهٔ آن جمهوری اسلامی کنونی است. آیتالله خمینی با وجود آنکه میزان را رأی مردم اعلام کرده بود، ولی اصل جمهوریت را تا آنجا قابلپذیرش میدانست که سویهٔ اسلامی نظام مورد تهدید قرار نگیرد. این خوانش تقلیلی از همان ابتدا و در ذات نظام دینسالار بود، چرا که هویت دینی حکومت انتخاب مردم را محدود و مشروط میکرد و نمیتوانست بازتاب تنوع جامعهٔ ایرانِ آن روز و دهههای بعدی باشد.
محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ با شعار جامعهٔ مدنی و مردمسالاری دینی در پی خوانش جدیدی از رابطهٔ میان جمهوریت و اسلامیت بود. او با تکیه به نظریات کسانی مانند فارابی بر این باور بود که سویهٔ اسلامی حکومت بیشتر بار هدایت اخلاقی و معنوی دارد و این جمهوریت است که باید دستبالا را در اداره و مدیریت کشور داشته باشد. این افق جدید سیاسی سبب به میدان آمدن گروههای گستردهٔ مردم بهویژه جوانان و زنان و طبقهٔ متوسطی شد که رؤیای برونرفت از بنبست حکومت دینیِ بسته و عبوس را در سر میپروراندند. اما فقط زمان کوتاهی لازم بود تا تنشهای میان جمهوریت و اسلامیتِ حکومت ناممکن بودنِ این پروژه را هم نشان دهد. تجربهٔ اصلاحات ناکام دورهٔ خاتمی و سپس جنبش سبز نشان داد که از معنویت دینی و شرقی حکومتی که سوار بر اسب سرکش قدرت اقتصادی و سیاسی شود، چیزی جز هیولای فساد، ریاکاری، حکمرانی نامطلوب و ناکارا و استبداد نصیب جامعه نمیشود.
چه نیازی به رأی مردم وجود دارد؟
پرسشی که میتوان مطرح کرد این است که جمهوری اسلامی چه نیازی به رأی مردم دارد؟ پاسخ این پرسش را باید در انقلاب سال ۵۷ و پیشینهٔ جمهوری اسلامی و ترکیب آن جستوجو کرد.
از سال ۱۳۵۷ تاکنون دوگانهٔ متضاد اسلام و جمهوری گریبانِ نظام دینی را رها نکرده و بخش مهمی از کسانی که از قطار انقلاب به بیرون پرت شدند هم قربانی این پارادکس (ناسازه) حکومتی هستند. از بازرگان، منتظری، محمد خاتمی، موسوی و کروبی، رفسنجانی تا تاجزاده، صادقی و فائزه رفسنجانی همگی قربانیان گناه آغازین خود و توهم حکومت دینی شیعه بودند و یا هستند. کسانی مانند بازرگان فقط چند ماه پس از انقلاب به این نتیجه رسیدند که «ما باران میخواستیم ولی سیل آمد». دیگران اما میبایست ناکامیها و سرخوردگی چندگانه را تجربه میکردند تا به دوران افسونزدایی از حکومت دینیِ آرمانی خود گام بگذارند و به فضلیت جدایی حکومت از نهاد دین پی ببرند.
جمهوری اسلامی اما پس از ظهور جنبش اصلاحطلبی در سال ۱۳۷۶ و مشاهدهٔ خطری که از سوی رأی مردم متوجه اسلامیت است، بهطور سازمند (سیستماتیک) تلاش کرده از سهم ناچیز جمهوریت در ساختار حکومتی بکاهد و آن را تحت مراقبت امنیتی شدید قرار دهد.
آنچه امروز بهطور واقعی از جمهوریت مانده، چیزی نیست جز یک نمای مینیمالیستی (حداقلی) بیرونی رأی مردم برای کسب نوعی مشروعیت حداقلی. این رأیگیریِ مشروط و تقلیلی از مردم دو کارکرد اساسی برای نظام دینی دارد. کارکرد نخست کسب مشروعیت مردمی و دموکراتیک حداقلی است با هزینهٔ کم.
کشاندن مردم به پای صندوقهای رأی برای گزینش نامزدهایی که حکومت به آنها پیشنهاد میکند، به نظام دینی امکان میدهد تا در برابر افکار عمومی داخلی و منطقهای و جهانی بگوید در خاورمیانهٔ پرآشوب و بحرانی، جمهوری اسلامی به نوعی دمکراسی پایبند است.
استفاده دیگری که تا کنون از جمهوریت نظام شده این است که نهادهای انتصابی بهگونهای ضداخلاقی ناکامیها و بنبستهای حکومت را به گردن رأی مردم میاندازند. اما همین انتخابات تقلیلی هم نوعی کابوس واقعی برای نظام دینسالار است و درست به همین دلیل هم به شورای نگهبان مأموریت داده میشود بسیار فراتر از وظایف خود مراسم رأیگیری با «دردسر» حداقلی را تدارک ببیند. همزمان مناسکی از معنا تهیشده به نام رأیگیری هم در زندگی اجتماعی روزمرهٔ جامعه کارکرد خاصی ندارد چرا که نه احزاب و سازمانهای مدنی، صنفی و سندیکاها از آزادیهای چندانی برخوردارند و نه انتخابشدگان از قدرت دگرگون کردن شرایط به سود جمهوریت.
حکم حکومتی، فصلالخطاب بودن رهبری، دستور رهبری، دخالتهای قوه قضائیه و نیروهای امنیتی… همه و همه به هنجارهای جاافتادهٔ حکومت اسلامی تبدیل شدهاند تا هر کجا لازم بود، رأی و ارادهٔ مردم و نهادهایی که انتخابیاند، بیاثر شود.
با این حال، حکومت در راهی که در پیش میگیرد، تصمیمگیرنده و تنها بازیگر سرنوشت خویش نیست. در برابر نظام دینیِ سرمست از قدرت، تودهٔ ناراضی و سرخورده و خشمگین و محروممانده از افق امید قرار دارد. آیا در این هماوردی نابرابر، جامعهٔ ایران و نیروهای زنده و نخبگان آن خواهند توانست راهی برای برونرفت از این بنبست و مخمصهٔ دشوار تاریخی بیابند؟