مانیفست ژن ژیان ئازادی رنسانس سیاسی و اجتماعی

مانیفست شمارهٔ ۲: آزادی به‌مثابهٔ رهایی از سلطه

«گفت‌وگویی برای بنیان‌های حکمرانی پایدار: مانیفست ژن، ژیان، ئازادی»

مقدمه: ضرورت گفت‌وگوی ملی دربارهٔ مشروعیت و حکمرانی

ما در آستانهٔ مسیری نوین ایستاده‌ایم؛ مسیری که همدلی و همکاری همگانی می‌تواند آینده‌ای روشن و پایدار برای ایران عزیزمان رقم بزند. «مانیفست ژن، ژیان، آزادی» در پی آن است که با ایجاد گفت‌وگویی ملی دربارهٔ بنیان‌های مشروعیت، عدالت، آزادی و مشارکت عمومی، به شکل‌گیری ساختاری برای حکمرانی پایدار و مردم‌محور یاری رساند. در این چشم‌انداز، حکومت نه ابزاری برای سلطه بلکه نهادی برای تضمین حقوق و آزادی‌های مردم، تسهیل تصمیم‌گیری‌های جمعی و تأمین امنیت همگان خواهد بود.

۱) چرا پیش از استقرار حکومت تازه باید هم‌اندیشی کنیم؟

تجربهٔ تاریخی—چه در ایران و چه در دیگر نقاط جهان—نشان می‌دهد که حکمرانی مشروع و پایدار بدون توافق جمعی بر سر اصول بنیادین قدرت و حقوق مردم شکل نمی‌گیرد. نمونه‌هایی همچون «اعلامیۀ استقلال ایالات متحده» یا «اعلامیۀ حقوق بشر و شهروند» در انقلاب فرانسه، اگرچه قرارداد اجتماعی رسمی در کار نبود، اما روح حاکم بر آن‌ها تأکید داشت که باید حدود حکومت و حقوق مردم روشن شود.

در ایرانِ امروز نیز، در برابر استبداد فعلی، لازم است پیش از شکل‌گیری هر سیستم حکومتی تازه، دربارهٔ چارچوب محدودسازی قدرت و تضمین آزادی انسان‌ها هم‌اندیشی کنیم. تنها در این صورت است که می‌توان از بازتولید استبداد جلوگیری کرد. ما در موقعیتی منحصربه‌فرد هستیم که می‌توانیم هم‌اکنون بر سر اصول حکمرانی مردم‌محور توافق کنیم، به‌جای آنکه بعداً—پس از استقرار قدرتی جدید—امیدوار باشیم که خود را داوطلبانه مهار کند.

  ۲) مشروعیت در پرتو تاریخ ایران و تجربهٔ جهانی

 

  • سوییس با سیستم کنفدرالی، چهار زبان و چندین فرهنگ متفاوت را در یک ساختار سیاسی همگرا سامان داده است.
  • آلمان در دوران پس از جنگ جهانی دوم، با ایجاد نظام فدرالی توانست قدرت مرکزی را مهار کند و از تمرکز قهری جلوگیری نماید.
  • اسپانیا تجربه‌ای پیچیده دارد: قدرت میان حکومت مرکزی و مناطق خودمختار (نظیر کاتالونیا و باسک) تقسیم شده و هرچند چالش‌هایی وجود دارد، اما این چارچوب چندقومیتی تا حد زیادی مانع از بازتولید دیکتاتوری فراگیر شده است.

نمونه‌های یادشده برای ایران آموزنده‌اند: تنوع قومی، زبانی، فرهنگی و مذهبی ما را می‌توان نه‌فقط تهدید، بلکه بستری برای غنای ملی و همزیستی پایدار دید—به شرطی که سلطهٔ یک‌جانبه از میان برداشته شود.

الهام از تجربه‌های مقایسه‌ای

مشروعیت نوین باید بر اساس اراده آزادانه و مشارکت واقعی مردم استوار باشد. در این نظام:

  • تمامی ملیت‌ها، باورهای دینی، جنسیت‌ها و هویت‌های جنسی از حقوقی برابر برخوردارند.
  • حکومت باید شفافیت، پاسخگویی و مشارکت فعال و برابر شهروندان را تضمین کند.
  • مشروعیت نه تنها با تضمین حقوق و آزادی‌های مردم، بلکه با فراهم‌آوری بسترهای لازم برای مشارکت واقعی آنان در تصمیم‌گیری‌های جمعی معنا پیدا می‌کند.

الف) اقدام قهری حکومت: تعریف، پیشینه و توجیه

۱) اقدام قهری چیست؟

حکومت‌ها—از دوران باستان تا امروز—برای حفظ نظم عمومی و پیشبرد سیاست‌های خود، از قدرت قهریه (زور یا تهدید به زور) استفاده می‌کنند. این قدرت در اشکال زیر بروز می‌کند:

  • سرکوب پلیسی و نظامی در برابر اعتراضات مدنی
  • وضع مقررات محدودکننده یا تبعیض‌آمیز برای محروم‌کردن برخی گروه‌ها از حقوقشان
  • صدور احکام قضایی سنگین با تفسیر خودسرانه از قانون

در نظریه‌های کلاسیک حکمرانی، این قدرت قهریه زمانی مشروع شمرده می‌شود که هدفش جلوگیری از هرج‌ومرج و حفاظت از حقوق مردم باشد. اما تاریخ نشان می‌دهد در صورت نبود شفافیت، قانون عادلانه و نظارت مردمی، همین قدرت قهریه به ابزاری برای سرکوب و تحمیل ارادهٔ حاکمان بدل می‌گردد.

۲) چرا اقدام قهری توجیه می‌شود؟

در قراردادهای اجتماعی سنتی، مردم بخشی از آزادی خود را به حکومت می‌سپارند تا امنیت و رفاه تضمین شود. بااین‌حال، وقتی نظارت مدنی وجود نداشته باشد و قانون شفاف نباشد، حکومت می‌تواند با بهانه‌های «حفظ امنیت ملی»، «مقابله با آشوب» یا «دفاع از ارزش‌های سنتی» به سرکوب گسترده بپردازد. در تاریخ معاصر ایران نیز، گروه‌های سیاسی، زنان، کارگران و ملیت‌های مختلف بارها گرفتار این توجیهات شده‌اند.

۳) مرز میان نظم و سلطه

حکومت مشروع، نهادی برخاسته از رضایت عمومی است؛ اما اگر قدرت قهریه از کنترل جامعه خارج شود، آنچه «نظم» نامیده می‌شود، به‌سرعت به «سلطه» تبدیل می‌گردد و در چنین فضایی مشروعیت سیستم سیاسی در نهایت فرو می‌ریزد.

یکی از دلایلی که سلطهٔ حکومت در نگاه عمومی گاه مشروع جلوه می‌کند این است که دولت‌ها انحصار قدرت قهریه—اعم از پلیس و نیروهای مسئول حفظ امنیت داخلی، خارجی، مرزها و دفاعی—را در اختیار دارند. اگر در قراردادهای اجتماعی موجود، نقشی برای مردم در نحوهٔ استفاده از این ابزارِ بالقوه سرکوب تعریف نشده باشد، حکومت‌ها به‌سمت حاکمیت مطلق و استفادهٔ بی‌حساب‌وکتاب از قدرت قهریه تمایل پیدا می‌کنند.

ب) عاملیت انسانی: حق کنشگری آزاد و مسئول

در «اعلامیۀ استقلال آمریکا»، «اعلامیۀ حقوق بشر و شهروند فرانسه» و سایر اسناد آزادی‌خواهانه، بر این اصل تأکید شده که انسان حق انتخاب و مشارکت در سرنوشت جمعی دارد. عاملیت انسانی، یعنی امکان فکرکردن، تصمیم‌گرفتن و عمل‌کردن بر اساس خرد و وجدان، نه صرفاً اطاعت از ارادهٔ مسلط.

۱) جایگاه عاملیت در حکمرانی

اگر فرد دائم در هراس باشد که حکومت می‌تواند در هر لحظه اراده‌اش را نقض کند، آزادی واقعی ندارد و نمی‌تواند به‌عنوان شهروندی کنشگر در جامعه شرکت کند.

۲) آزادی به‌مثابهٔ رهایی از سلطه، ضامن عاملیت

«نبود دخالت در حال حاضر» کافی نیست؛ اگر حکومت بتواند هر زمان با تفسیری دل‌بخواهی از قانون، حق ما را سلب کند، ما آزاد نیستیم. این وضعیت را زنان، کارگران و اقلیت‌های ملی و مذهبی در ایران امروز به‌خوبی تجربه می‌کنند.

۳) نهادها و قوانین، ابزاری در خدمت عاملیت

برای تحقق آزادی به‌مثابهٔ رهایی از سلطه، قوانین و نهادها باید شفاف باشند و امکان مداخلهٔ خودسرانهٔ حکومت را به حداقل برسانند. رسانه‌های مستقل، دادگاه‌های واقعی و حق اعتراض قانونی سپرهایی هستند که از شهروند در برابر قدرت خودسر محافظت می‌کنند.

ج) آزادی منفی در برابر آزادی به‌مثابهٔ رهایی از سلطه (Non-Domination)

۱) آزادی منفی

در آزادی منفی، گفته می‌شود تا وقتی قدرت حاکم در کار من دخالت نکند، آزاد هستم. اما این رویکرد نمی‌پرسد آیا حاکمیت امکان دخالت دل‌بخواهی در آینده را دارد یا خیر. در نتیجه، این آزادی به‌شدت آسیب‌پذیر است.

۲) آزادی به‌مثابهٔ رهایی از سلطه

در نگاه «رهایی از سلطه»، آزادی یعنی احتمال دخالت دل‌بخواهی و خودسرانهٔ قدرت حاکم نیز منتفی شود. تاریخ ایران نشان داده که آزادی‌های مقطعی، بدون نهادسازی محکم، در اولین تغییر ارادهٔ قدرتمندان از دست می‌روند.

د) سه تجربهٔ تاریخی ایران از منظر اقدام قهری و آزادی

۱) انقلاب مشروطه (۱۲۸۵ خورشیدی)

  • هدف: محدودکردن قدرت مطلقهٔ شاه از طریق مجلس شورا و قانون اساسی.
  • دستاورد: شکل‌گیری نسبی حاکمیت قانون؛ اما مشارکت زنان و اقلیت‌ها تضمین نشد.
  • اقدام قهری: حکومت مرکزی با ادعای «حفظ انسجام ملی» برخی خواسته‌های اقوام و مخالفان را سرکوب کرد.

 

۲) انقلاب ۱۳۵۷

  • شعار: رهایی از سلطنت و استقرار جمهوریت.
  • در عمل: پیدایش نهادهای تازهٔ امنیتی و قضایی که طیف گسترده‌ای از فعالان را سرکوب کردند.
  • توجیه: «حفظ ارزش‌های دینی و انقلابی» یا «مقابله با توطئه‌های خارجی». نتیجهٔ عملی، محدودشدن آزادی و عاملیت مردم بود.

 

۳) جنبش ژن ژیان ئازادی

  • گستره: زنان، کارگران، جوانان، جامعهٔ LGBTQ، هنرمندان و همهٔ گروه‌های حاشیه‌نشین.
  • درس آموخته: تنها تعویض چهره‌های قدرت کافی نیست؛ باید سازوکاری ایجاد شود تا امکان شکل‌گیری هر نوع سلطه از میان برود.
  • نوع سرکوب فعلی: بازداشت، خشونت پلیسی و امنیتی، سانسور گسترده. 

ه) عدم سلطه و نفی خشونت: پیوندی برای کاهش تنش و درگیری

گاهی تصور می‌شود تأکید بر «عدم سلطه» یا دفاع از حق مقاومت مدنی، توجیه‌گر خشونت است. اما واقعیت برعکس است: وقتی ساختارها به‌گونه‌ای طراحی شوند که اجازهٔ شکل‌گیری قدرت دل‌بخواهی را ندهند، نیاز به مقاومت خشونت‌آمیز هم کاهش می‌یابد.

از سوی دیگر، تجربهٔ انقلاب‌های بدون خشونت در جهان نشان می‌دهد که نافرمانی مدنی، اعتصاب، تحریم و اقدامات اطلاع‌رسانی هدفمند می‌تواند هزینهٔ سرکوب را برای حکومت‌های مستبد افزایش دهد، بی‌آنکه به رودررویی خونین منجر شود.

و) چرا عدم سلطه، رنج کردها و دیگر ملیت‌ها را به‌رسمیت می‌شناسد؟

«عدم سلطه» یعنی هیچ نهاد یا گروهی نتواند به‌صورت یک‌جانبه اراده‌اش را بر سایر گروه‌ها و ملیت‌هایی که یک واحد بزرگ سیاسی (کشور) را تشکیل می‌دهند، تحمیل کند. در تاریخ، کردها—مانند برخی دیگر از ملیت‌ها—بارها با سیاست‌های سرکوبگرانهٔ قدرت‌های مرکزی روبه‌رو بوده‌اند. در یک ساختار سیاسی مبتنی بر «عدم سلطه»، این روند تحمیلی پایان می‌یابد؛ چراکه مرکز حق ندارد به‌صورت دل‌بخواهی دربارهٔ فرهنگ، زبان یا سبک زیست مناطق مختلف تصمیم بگیرد.

ساختارهای فدرال یا کنفدرال: الگویی جهانی

  • سوییس: در قالب کنفدراسیون، از چهار زبان و گروه‌های فرهنگی گوناگون حمایت ساختاری می‌شود.
  • آلمان: سیستم فدرال اختیارات زیادی را به ایالت‌ها می‌دهد و مانع از تمرکز قدرت قهری در سطح ملی شده است.
  • بلژیک: با وجود پیچیدگی‌ها، رویکردی فدرال برای جامعهٔ چندزبانه‌اش در نظر گرفته است.

 

هرگاه گروهی اتنیکی یا زبانی احساس کند که در تصمیم‌گیری‌های کلان سهم عادلانه دارد و حقوقش در قانون شفاف تضمین شده، دیگر نیازی به مقاومت خشونت‌آمیز احساس نخواهد کرد.

راهکارهای کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت برای ملیت‌ها

  • کوتاه‌مدت: آگاهی‌بخشی دربارهٔ مفهوم «عدم سلطه»، مستندسازی سرکوب‌ها و تبعیض‌ها، تقویت شبکه‌های داخلی و بین‌المللی.
  • میان‌مدت: فشار بر حکومت برای رفع قوانین تبعیض‌آمیز، حمایت از ایده‌های خودمدیریتی، همکاری با سایر جنبش‌های آزادی‌خواه.
  • بلندمدت: استقرار ساختاری فدرال یا کنفدرال (یا هر نوع توزیع قدرت پاسخگو) که استقلال فرهنگی-اجتماعی مناطق را در چارچوب همبستگی ملی تضمین کند.

ز) چرا عدم سلطه، برابری زنان را تضمین می‌کند؟

در جامعه‌ای که «عدم سلطه» نهادینه شده باشد، هیچ نهاد رسمی یا غیررسمی—از جمله گروه‌های مردسالار—قادر نخواهد بود زنان را از حقوقشان محروم کند. وقتی مکانیسم‌های نظارتی و توازن قوا به‌درستی طراحی شوند، هر قانونی که قصد محدودسازی حقوق زنان را داشته باشد، پیش از تصویب با مانع جدی مواجه می‌شود.

فراخوان‌های اخلاقی برای برابری ارزشمندند، اما کافی نیستند؛ باید سازوکارها و ساختارهای حقوقی تضمین‌کنندهٔ برابری ایجاد شود، مانند:

  • حضور مؤثر و برابر زنان در نهادهای قانون‌گذاری و اجرایی
  • قوانین حمایتی حوزهٔ کار و خانواده، با مجازات جدی برای خشونت خانگی
  • دسترسی برابر زنان به تحصیل، اشتغال و مشارکت سیاسی

 

راهکارهای کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت برای زنان

  • کوتاه‌مدت: اطلاع‌رسانی عمومی دربارهٔ مفهوم عدم سلطه و حقوق زنان، ایجاد کمپین‌های ضدخشونت، مستندسازی سرکوب و انتشار آن در رسانه‌ها.
  • میان‌مدت: فشار بر حکومت برای بازنگری یا لغو قوانین تبعیض‌آمیز، تقویت شبکه‌های حمایتی و حضور گستردهٔ زنان در عرصه‌های تصمیم‌گیری.
  • بلندمدت: تغییر ساختار مردسالار و تضمین مشارکت برابر زنان در سیاست، اقتصاد و فرهنگ. تنها در این صورت است که فرهنگ واقعی برابری جنسیتی شکل می‌گیرد.

ح) مقاومت مدنی و کاهش انحصار خشونت

در جامعه‌ای که حکومت خشونت را ابزار اصلی حفظ قدرت خود قرار می‌دهد، راهکارهای مدنی همچون نافرمانی و اعتصاب، از مؤثرترین شیوه‌ها برای افزایش هزینهٔ سرکوب محسوب می‌شوند. تاریخ نشان داده است که حکومت‌های سرکوبگر در برابر سازمان‌دهی گستردهٔ مدنی، در درازمدت قادر به تداوم سرکوب نیستند.

در وضعیت کنونی ایران—به‌علت ضعف تشکل‌های مدنی—باید بر تضعیف تدریجی حکومت از طریق اتحادهای صنفی، نافرمانی مدنی، اعتصابات، تحریم‌ها و جنگ رسانه‌ای متمرکز شد. نفی خشونت به‌هیچ‌وجه نشانهٔ انفعال نیست؛ بلکه زمانی معنا می‌یابد که جامعهٔ مدنی بتواند بدون ترس از سرکوب، قدرت حاکمیت را به چالش بکشد.

ط) آزادی به‌مثابهٔ رهایی از سلطه؛ ضامن حکمرانی پایدار

اینکه فکر کنیم یا بگوییم «فعلاً حکومت در کار من دخالت نمی‌کند» کافی نیست؛ باید اطمینان داشته باشیم که هیچ قدرتی نمی‌تواند قوانین را هر زمان که خواست، به ضرر مردم تغییر دهد. این، جوهر «رهایی از سلطه» است. در این مدل:

  • قدرت قهریه زیر نظارت قانون شفاف و پاسخ‌گوست: هیچ بهانه‌ای مانند «امنیت ملی» یا «حفظ ارزش‌ها» نباید روند دادرسی عادلانه و کنترل مدنی بر نیروهای امنیتی را دور بزند.
  • عاملیت انسانی خدشه‌ناپذیر است: شهروند می‌داند که آزادی‌اش تابع هوس شخصی صاحبان قدرت نیست و قوانین از راهی دموکراتیک تصویب و نظارت می‌شوند.
  • مشروعیت حکمرانی پایدارتر می‌شود: حکومت برای حفظ قدرت، متکی به رضایت مردم می‌شود، نه سرکوب؛ و این پایهٔ اعتماد عمومی را مستحکم می‌کند.

 

ی) دستیابی به آزادی رها از سلطه: راهکارهایی برای حکمرانی پایدار

۱. تغییر در قوانین و ساختار حکمرانی

  • تحدید روشن اختیارات حکومت در اعمال زور
  • استقلال قوهٔ قضاییه و التزام آن به قوانین شفاف و غیرقابل تفسیر سیاسی

 

۲. نظارت فعال مردم و نهادهای مدنی

  • به‌صورت حضور نمایندگان منتخب مردم در شوراهای تخصصی، هیئت‌های حقیقت‌یاب، بهره‌مندی از رسانه‌های آزاد، حق اعتراض و حق دادخواهی
  • حمایت از رسانه‌های آزاد و نهادهای مستقل برای پرسش‌گری و افشاگری
  • اجبار به شفافیت در تصمیم‌گیری‌های دولتی و انتشار عمومی مصوبات و گزارش عملکرد

 

۳. تضمین برابری حقوقی همهٔ گروه‌های اجتماعی

  • رفع هرگونه تبعیض بر اساس جنسیت، مذهب، ملیت، گرایش جنسی و عقاید سیاسی
  • سازوکارهایی برای حفاظت از حقوق گروه‌های آسیب‌پذیر در برابر تصمیمات دل‌بخواهی

 

۴. فرهنگ گفت‌وگو و تفکر انتقادی

  • تقویت آموزش شهروندی از مدرسه تا دانشگاه
  • گسترش فرهنگ شفافیت، پاسخ‌گویی و مسئولیت‌پذیری در عرصهٔ سیاست و جامعه

 

۵. نمونه‌برداری خردمندانه از مدل‌های فدرال یا کنفدرال

  • امکان توزیع قدرت و اختیارات به استان‌ها و مناطق گوناگون
  • فرصت برای مدیریت امور محلی توسط نمایندگان واقعی مردم آن مناطق
  • حفظ انسجام ملی در عین به‌رسمیت‌شناختن هویت‌های متنوع

 

نتیجه‌گیری: گامی به‌سوی حکمرانی پایدار و مردم‌محور

ما در این مانیفست قصد نداریم «قرارداد اجتماعی» صادر کنیم؛ بلکه می‌خواهیم با بیان ایده‌هایی بنیادین دربارهٔ آزادی، عدالت و مشروعیت، زمینهٔ گفت‌وگویی گسترده را فراهم آوریم. اگر اصل «رهایی از سلطه»—به‌ویژه برای زنان، اقلیت‌ها و ملیت‌های سرکوب‌شده—در فرآیند گذار جدی گرفته شود، امید می‌رود چرخه‌های مکرر استبداد و سرکوب متوقف گردد:

  • قدرت قهریه تحت کنترل و شفافیت مردمی درآید.
  • انسان‌ها عاملیت خود را بازمی‌یابند و به‌عنوان کنشگرانی مسئول و آزاد، در تعیین سرنوشت جمعی مشارکت می‌کنند.
  • مشروعیت حکومت برآمده از رضایت آزادانهٔ مردم خواهد بود، نه تحمیل ارادهٔ گروهی خاص.

در مانیفست‌های آینده، به‌ویژه «مانیفست شمارهٔ ۳»، بحث در مورد عدالت اجتماعی و برابری پایدار را گسترش خواهیم داد و نشان خواهیم داد چگونه «رهایی از سلطه» در کنار «عدالت فراگیر»، بنیان یک حکومت واقعاً مردم‌محور را شکل می‌دهد؛ حکومتی که نه‌تنها امروز بلکه آیندهٔ نسل‌های بعد را نیز از خشونت و استبداد مصون نگه می‌دارد.

 

دعوت به گفت‌وگو و مشارکت

از همهٔ اندیشمندان، کنشگران، زنان، کارگران، اقلیت‌های فرهنگی، مذهبی و جنسی، دانشجویان، هنرمندان و عموم شهروندان دعوت می‌کنیم در شکل‌گیری این گفت‌وگوی ملی دربارهٔ اصول حکمرانی پایدار مشارکت داشته باشند. تنها با هم‌اندیشی و ایجاد گفتمانی فراگیر است که می‌توانیم در وضعیت کنونی، مقاومت مدنی را معنا ببخشیم، هزینهٔ سرکوب را برای حکومت مستبد افزایش دهیم و آینده را از خطر قدرت‌های خودسر دور سازیم.

مانیفست ژن، ژیان، ئازادی

با امید به آنکه هیچ قدرتی نتواند آزادگی و عاملیت انسان را به ارادهٔ گروهی یا فردی تقلیل دهد
و هیچ نیرویی، به بهانۀ نظم و امنیت، آزادی را به قربانگاه نبرد.

جدول زمان‌بندی و محورهای اصلی مانیفست ژن ژیان ئازادی

چگونه می‌توانید مشارکت کنید؟

مشترک دریافت آخرین مقالات و پادکستهای ما شوید

سعید پیوندی

سویهٔ اسلامی حکومت دین‌سالار نقص آشکار جمهوری و ارادهٔ مردم به‌معنای واقعی کلمه است چرا که جمهوریت نظام مشروط است به اراده و میل کسانی که اسلامیت را فراتر از ارادهٔ مردم نمایندگی می‌کنند. قدرت بی‌انتهایی که ولی فقیه و نهادهای وابسته به او همانند نیروهای نظامی و شورای نگهبان از آنِ خود کرده‌اند، سهم «اسلامیت» در نظامِ سراپا متناقض جمهوری اسلامی است.
به این سهم نابرابر و مشروط جمهوریت باید اشکال گوناگون تبعیض‌های دینی و قومی را نیز افزود که برابریِ شهروندی و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را برای گروه‌های بزرگی در جامعه دشوار و یا ناممکن می‌سازد.
تنش و تضاد میان نهادهای انتخابی و نهاد دین در ایران پیشینهٔ ۱۱۵ ساله دارد. شیخ فضل‌الله نوری در زمان انقلاب مشروطیت با شعار «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی‌خواهیم» تکلیفش را با نهادهای انتخابی و مدرنتیه به ‌معنای برابری انسان‌ها، زمینی شدن قوانین و پایان سلطهٔ مذهب بر سرنوشت انسان و جامعه یکسره کرده بود. برای او دادن حق رأی به مردم و برپایی نهاد مستقلی مانند مجلس دستپخت مکلاها و روشنفکران «غرب‌زده» بود و معنای آن هم پایان اقتدار سنتی روحانیت و مذهب شیعه.
شکست فضل‌الله نوری پایان تنش میان روحانیت سنتی و نهادهای انتخابی نوپا و مدرن نبود. با وجود حمایت بخشی از روحانیت از انقلاب مشروطیت، سودای دخالت نهاد دین در حکومت در طول دهه‌های بعدی به اشکال گوناگون بازتولید شد. گفتمان‌های اسلام‌گرایان، از نواب صفوی و آیت‌الله خمینی گرفته تا علی شریعتی و مهدی بازرگان، با وجود تفاوت‌های گاه اساسی، همگی به رسالت سیاسی و حکومتی دین شیعه باور داشتند. بحران سیاسی سال ۱۳۵۷ و سقوط حکومت پهلوی زمینه را برای این پیوند متناقض میان اسلام و حکومت و برپایی یک نظام دین‌سالارِ نامتعارف فراهم آورد.
دیوار کجی به نام جمهوری اسلامی
تحمیل آمرانهٔ گزینهٔ «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» در همه‌پرسی سال ۱۳۵۸ اولین سنگ‌بنای دیوار کجی بود که نتیجهٔ آن جمهوری اسلامی کنونی است. آیت‌الله خمینی با وجود آن‌که میزان را رأی مردم اعلام کرده بود، ولی اصل جمهوریت را تا آن‌جا قابل‌پذیرش می‌دانست که سویهٔ اسلامی نظام مورد تهدید قرار نگیرد. این خوانش تقلیلی از همان ابتدا و در ذات نظام دین‌سالار بود، چرا که هویت دینی حکومت انتخاب مردم را محدود و مشروط می‌کرد و نمی‌توانست بازتاب تنوع جامعهٔ ایرانِ آن روز و دهه‌های بعدی باشد.
محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ با شعار جامعهٔ مدنی و مردم‌سالاری دینی در پی خوانش جدیدی از رابطهٔ میان جمهوریت و اسلامیت بود. او با تکیه به نظریات کسانی مانند فارابی بر این باور بود که سویهٔ اسلامی حکومت بیشتر بار هدایت اخلاقی و معنوی دارد و این جمهوریت است که باید دست‌بالا را در اداره و مدیریت کشور داشته باشد. این افق جدید سیاسی سبب به میدان آمدن گروه‌های گستردهٔ مردم به‌ویژه جوانان و زنان و طبقهٔ متوسطی شد که رؤیای برون‌رفت از بن‌بست حکومت دینیِ بسته و عبوس را در سر می‌پروراندند. اما فقط زمان کوتاهی لازم بود تا تنش‌های میان جمهوریت و اسلامیتِ حکومت ناممکن بودنِ این پروژه را هم نشان دهد. تجربهٔ اصلاحات ناکام دورهٔ خاتمی و سپس جنبش سبز نشان داد که از معنویت دینی و شرقی حکومتی که سوار بر اسب سرکش قدرت اقتصادی و سیاسی شود، چیزی جز هیولای فساد، ریاکاری، حکمرانی نامطلوب و ناکارا و استبداد نصیب جامعه نمی‌شود.
چه نیازی به رأی مردم وجود دارد؟
پرسشی که می‌توان مطرح کرد این است که جمهوری اسلامی چه نیازی به رأی مردم دارد؟ پاسخ این پرسش را باید در انقلاب سال ۵۷ و پیشینهٔ جمهوری اسلامی و ترکیب آن جست‌وجو کرد.
از سال ۱۳۵۷ تاکنون دوگانهٔ متضاد اسلام و جمهوری گریبانِ نظام دینی را رها نکرده و بخش مهمی از کسانی که از قطار انقلاب به بیرون پرت شدند هم قربانی این پارادکس (ناسازه) حکومتی هستند. از بازرگان، منتظری، محمد خاتمی، موسوی و کروبی، رفسنجانی تا تاج‌زاده، صادقی و فائزه رفسنجانی همگی قربانیان گناه آغازین خود و توهم حکومت دینی شیعه بودند و یا هستند. کسانی مانند بازرگان فقط چند ماه پس از انقلاب به این نتیجه رسیدند که «ما باران می‌خواستیم ولی سیل آمد». دیگران اما می‌بایست ناکامی‌ها و سرخوردگی چندگانه را تجربه می‌کردند تا به دوران افسون‌زدایی از حکومت دینیِ آرمانی خود گام بگذارند و به فضلیت جدایی حکومت از نهاد دین پی ببرند.
جمهوری اسلامی اما پس از ظهور جنبش اصلاح‌طلبی در سال ۱۳۷۶ و مشاهدهٔ خطری که از سوی رأی مردم متوجه اسلامیت است، به‌طور سازمند (سیستماتیک) تلاش کرده از سهم ناچیز جمهوریت در ساختار حکومتی بکاهد و آن را تحت مراقبت امنیتی شدید قرار دهد.
آن‌چه امروز به‌طور واقعی از جمهوریت مانده، چیزی نیست جز یک نمای مینی‌مالیستی (حداقلی) بیرونی رأی مردم برای کسب نوعی مشروعیت حداقلی. این رأی‌گیریِ مشروط و تقلیلی از مردم دو کارکرد اساسی برای نظام دینی دارد. کارکرد نخست کسب مشروعیت مردمی و دموکراتیک حداقلی است با هزینهٔ کم.
کشاندن مردم به پای صندوق‌های رأی برای گزینش نامزدهایی که حکومت به آن‌ها پیشنهاد می‌کند، به نظام دینی امکان می‌دهد تا در برابر افکار عمومی داخلی و منطقه‌ای و جهانی بگوید در خاورمیانهٔ پرآشوب و بحرانی، جمهوری اسلامی به نوعی دمکراسی پایبند است.
استفاده دیگری که تا کنون از جمهوریت نظام شده این است که نهادهای انتصابی به‌گونه‌ای ضداخلاقی ناکامی‌ها و بن‌بست‌های حکومت را به گردن رأی مردم می‌اندازند. اما همین انتخابات تقلیلی هم نوعی کابوس واقعی برای نظام دین‌سالار است و درست به همین دلیل هم به شورای نگهبان مأموریت داده می‌شود بسیار فراتر از وظایف خود مراسم رأی‌گیری با «دردسر» حداقلی را تدارک ببیند. همزمان مناسکی از معنا تهی‌شده به نام رأی‌گیری هم در زندگی اجتماعی روزمرهٔ جامعه کارکرد خاصی ندارد چرا که نه احزاب و سازمان‌های مدنی، صنفی و سندیکاها از آزادی‌های چندانی برخوردارند و نه انتخاب‌شدگان از قدرت دگرگون کردن شرایط به سود جمهوریت.
حکم حکومتی، فصل‌الخطاب بودن رهبری، دستور رهبری، دخالت‌های قوه قضائیه و نیروهای امنیتی… همه و همه به هنجارهای جاافتادهٔ حکومت اسلامی تبدیل شده‌‌اند تا هر کجا لازم بود، رأی و ارادهٔ مردم و نهادهایی که انتخابی‌اند، بی‌اثر شود.
با این حال، حکومت در راهی که در پیش می‌گیرد، تصمیم‌گیرنده و تنها بازیگر سرنوشت خویش نیست. در برابر نظام دینیِ سرمست از قدرت، تودهٔ ناراضی و سرخورده و خشمگین و محروم‌مانده از افق امید قرار دارد. آیا در این هماوردی نابرابر، جامعهٔ ایران و نیروهای زنده و نخبگان آن خواهند توانست راهی برای برون‌رفت از این بن‌بست و مخمصهٔ دشوار تاریخی بیابند؟