مانیفست ژن ژیان ئازادی رنسانس سیاسی و اجتماعی

تعریف آزادی، مشروعیت و حکمرانی سیاسی

سلام به همگی،

در این شماره از خبرنامه مانیفست ژن ژیان ئازادی، می‌خواهم برخی از افکار و بحث‌هایی که در گفتگوی اخیرم با پروفسور فیلیپ پتیت، یکی از برجسته‌ترین فیلسوفان سیاسی معاصر، مطرح شد را با شما به اشتراک بگذارم. پروفسور پتیت، استاد دانشگاه پرینستون، درباره اصول جمهوری‌خواهی جدید و مفهوم آزادی به معنای عدم سلطه صحبت کرد. او توضیح داد که جمهوری‌خواهی سنتی ریشه‌های عمیقی در تاریخ دارد، اما جمهوری‌خواهی جدید با تمرکز بر آزادی به معنای عدم سلطه و ساختارهای چندمرکزی دولتی، رویکردی تازه را ارائه می‌دهد. این اصول می‌توانند به شکل‌گیری جوامعی عادلانه‌تر و پایدارتر کمک کنند، نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان.

بسیاری از جمهوری‌خواهان ایرانی هنوز به مفاهیم نیولیبرالیسم پایبند هستند. نیولیبرالیسم بر این باور است که آزادی به معنای عدم مداخله است، یعنی فرد تا زمانی آزاد است که کسی در کار او دخالت نکند. این دیدگاه‌ها که ریشه در تفکرات قرن هجدهم دارند، هنوز هم در بسیاری از گفتگوهای سیاسی ایران دیده می‌شوند. حتی سلطنت‌طلبان نیز با وجود تمرکزشان بر دموکراسی (دولت و سیاست، حزب ایران نوین در سیاست قائل به لیبرال دموکراسی است)، که آن را هم تعریف نمی‌کنند، به نوعی همان دیدگاه نیولیبرالی از آزادی را دنبال می‌کنند. در پادکست با پروفسور پتیت به این موضوع پرداختیم و این یکی از دلایل تشویق شما به گوش دادن به آن است.

این دوگانگی بین جمهوری‌خواهان کلاسیک ایرانی و سلطنت‌طلبان، که هر دو یکدیگر را به دیکتاتوری متهم می‌کنند اما هیچکدام به تعریف “آزادی, مشروعیت , تعریف حکمرانی سیاسی نمی پردازند واین باعث شده است که در ۴۵ سال گذشته “اپوزیسیون ایرانی” در یک چرخه سردرگمی باقی بماند. این وضعیت مانع از هر گونه پیشرفت فکری شده و آنها هنوز در پی اتهام زدن و شخصی کردن انقلاب ۵۷ هستند. سلطنت‌طلبان معتقدند که جمهوری‌های اطراف ایران مانند پاکستان، ترکیه و عراق همه دیکتاتوری‌هایی با نام جمهوری هستند، و به نوعی باور دارند که جمهوری‌خواهان ایران هم به دنبال نوعی از همان دیکتاتوری با نام رئیس‌جمهور یا نظام پارلمانی هستند. جمهوری‌خواهان هم با استفاده از کلمات “راست افراطی” سلطنت‌طلبان را به دیکتاتوری متهم می‌کنند. این دوگانگی برای بیش از ۴۵ سال در ایران وجود داشته و ما را به جایی نرسانده است.

نکته اینجاست که هر دو گروه در اشتباه هستند و پیروی از دیدگاه‌های هر دو، منجر به شکل‌گیری نوع دیگری از دیکتاتوری در ایران خواهد شد. من معتقدم که نگرش‌های هر دو گروه نادرست هستند زیرا آنها بر اساس مفاهیم قدیمی از آزادی و دموکراسی بنا شده‌اند که نمی‌توانند نیازهای جامعه امروزی ایران را برآورده کنند. برای جلوگیری از این نتیجه، نیازمند یک نظریه اجتماعی و سیاسی جدید هستیم.

توماس کوهن(Thomas Kuhn) در مفهوم “تغییر پارادایم (Paradigm Shift)” و “ناهم‌سنجی (Incommensurability)” به این اشاره می‌کند که با نگاه به “قبل یا گذشته” نمی‌توان تحولات علمی را فهمید. یعنی شما بر اساس فهم فیزیک نیوتون قادر به فهم فیزیک انیشتین نیستید. بلکه برای فهم انیشتین، باید از فیزیک نیوتونی دست بردارید و به فهم فیزیک انیشتین بر اساس مفروضات خودش برسید. ما نیز نیازمند تحولی عمیق در فهممان از جمهوری و دموکراسی هستیم.

در پادکست‌های اخیرم با تئوریسین‌های سیاسی مطرح دنیا دانیل آلن (Danielle Allen)، شری برمن  (Sheri  Berman)  و فیلیپ پتیت (Philip Pettit)، تلاش کردم تا به این موضوع بپردازم و توضیح دهم که چرا ادامه پیروی از الگوهای قدیمی به نوع دیگری از دیکتاتوری منجر خواهد شد. به اعتقاد من، این تغییر دیدگاه، از طریق ایجاد یک نظریه اجتماعی و سیاسی جدید امکان‌پذیر است.

بر همین اساس، تلاش من و دوستان در این سایت بر این بوده که یک راه‌حل جدید بر اساس نظریه “قرارداد اجتماعی” ارائه کنیم. ما در کنفرانس ایران پژوهشی ایران آکادمیا، پنلی با حضور سوسن رخش، روژین مکریانی و من با مدراتوری سعید پیوندی برگزار خواهد شد که به بررسی قرارداد اجتماعی و اصول عدم سلطه می‌پردازد. ما معتقدیم که این گام‌های کوچک می‌تواند به آینده‌ای بهتر و روشن‌تر برای ایران منجر شود. این پنل در تاریخ ۲۲ و ۲۳ آگوست در فرانکفورت برگزار خواهد شد. ما همه شما را تشویق می‌کنیم که ما را دنبال کنید، به ما کمک کنید و برای شرکت در این پنل ثبت‌نام کنید.

 

به امید دیدار ….

پویان اصلانی 

اوت ۲۰۲۴ 

مشترک دریافت آخرین مقالات و پادکستهای ما شوید

سعید پیوندی

سویهٔ اسلامی حکومت دین‌سالار نقص آشکار جمهوری و ارادهٔ مردم به‌معنای واقعی کلمه است چرا که جمهوریت نظام مشروط است به اراده و میل کسانی که اسلامیت را فراتر از ارادهٔ مردم نمایندگی می‌کنند. قدرت بی‌انتهایی که ولی فقیه و نهادهای وابسته به او همانند نیروهای نظامی و شورای نگهبان از آنِ خود کرده‌اند، سهم «اسلامیت» در نظامِ سراپا متناقض جمهوری اسلامی است.
به این سهم نابرابر و مشروط جمهوریت باید اشکال گوناگون تبعیض‌های دینی و قومی را نیز افزود که برابریِ شهروندی و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را برای گروه‌های بزرگی در جامعه دشوار و یا ناممکن می‌سازد.
تنش و تضاد میان نهادهای انتخابی و نهاد دین در ایران پیشینهٔ ۱۱۵ ساله دارد. شیخ فضل‌الله نوری در زمان انقلاب مشروطیت با شعار «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی‌خواهیم» تکلیفش را با نهادهای انتخابی و مدرنتیه به ‌معنای برابری انسان‌ها، زمینی شدن قوانین و پایان سلطهٔ مذهب بر سرنوشت انسان و جامعه یکسره کرده بود. برای او دادن حق رأی به مردم و برپایی نهاد مستقلی مانند مجلس دستپخت مکلاها و روشنفکران «غرب‌زده» بود و معنای آن هم پایان اقتدار سنتی روحانیت و مذهب شیعه.
شکست فضل‌الله نوری پایان تنش میان روحانیت سنتی و نهادهای انتخابی نوپا و مدرن نبود. با وجود حمایت بخشی از روحانیت از انقلاب مشروطیت، سودای دخالت نهاد دین در حکومت در طول دهه‌های بعدی به اشکال گوناگون بازتولید شد. گفتمان‌های اسلام‌گرایان، از نواب صفوی و آیت‌الله خمینی گرفته تا علی شریعتی و مهدی بازرگان، با وجود تفاوت‌های گاه اساسی، همگی به رسالت سیاسی و حکومتی دین شیعه باور داشتند. بحران سیاسی سال ۱۳۵۷ و سقوط حکومت پهلوی زمینه را برای این پیوند متناقض میان اسلام و حکومت و برپایی یک نظام دین‌سالارِ نامتعارف فراهم آورد.
دیوار کجی به نام جمهوری اسلامی
تحمیل آمرانهٔ گزینهٔ «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» در همه‌پرسی سال ۱۳۵۸ اولین سنگ‌بنای دیوار کجی بود که نتیجهٔ آن جمهوری اسلامی کنونی است. آیت‌الله خمینی با وجود آن‌که میزان را رأی مردم اعلام کرده بود، ولی اصل جمهوریت را تا آن‌جا قابل‌پذیرش می‌دانست که سویهٔ اسلامی نظام مورد تهدید قرار نگیرد. این خوانش تقلیلی از همان ابتدا و در ذات نظام دین‌سالار بود، چرا که هویت دینی حکومت انتخاب مردم را محدود و مشروط می‌کرد و نمی‌توانست بازتاب تنوع جامعهٔ ایرانِ آن روز و دهه‌های بعدی باشد.
محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ با شعار جامعهٔ مدنی و مردم‌سالاری دینی در پی خوانش جدیدی از رابطهٔ میان جمهوریت و اسلامیت بود. او با تکیه به نظریات کسانی مانند فارابی بر این باور بود که سویهٔ اسلامی حکومت بیشتر بار هدایت اخلاقی و معنوی دارد و این جمهوریت است که باید دست‌بالا را در اداره و مدیریت کشور داشته باشد. این افق جدید سیاسی سبب به میدان آمدن گروه‌های گستردهٔ مردم به‌ویژه جوانان و زنان و طبقهٔ متوسطی شد که رؤیای برون‌رفت از بن‌بست حکومت دینیِ بسته و عبوس را در سر می‌پروراندند. اما فقط زمان کوتاهی لازم بود تا تنش‌های میان جمهوریت و اسلامیتِ حکومت ناممکن بودنِ این پروژه را هم نشان دهد. تجربهٔ اصلاحات ناکام دورهٔ خاتمی و سپس جنبش سبز نشان داد که از معنویت دینی و شرقی حکومتی که سوار بر اسب سرکش قدرت اقتصادی و سیاسی شود، چیزی جز هیولای فساد، ریاکاری، حکمرانی نامطلوب و ناکارا و استبداد نصیب جامعه نمی‌شود.
چه نیازی به رأی مردم وجود دارد؟
پرسشی که می‌توان مطرح کرد این است که جمهوری اسلامی چه نیازی به رأی مردم دارد؟ پاسخ این پرسش را باید در انقلاب سال ۵۷ و پیشینهٔ جمهوری اسلامی و ترکیب آن جست‌وجو کرد.
از سال ۱۳۵۷ تاکنون دوگانهٔ متضاد اسلام و جمهوری گریبانِ نظام دینی را رها نکرده و بخش مهمی از کسانی که از قطار انقلاب به بیرون پرت شدند هم قربانی این پارادکس (ناسازه) حکومتی هستند. از بازرگان، منتظری، محمد خاتمی، موسوی و کروبی، رفسنجانی تا تاج‌زاده، صادقی و فائزه رفسنجانی همگی قربانیان گناه آغازین خود و توهم حکومت دینی شیعه بودند و یا هستند. کسانی مانند بازرگان فقط چند ماه پس از انقلاب به این نتیجه رسیدند که «ما باران می‌خواستیم ولی سیل آمد». دیگران اما می‌بایست ناکامی‌ها و سرخوردگی چندگانه را تجربه می‌کردند تا به دوران افسون‌زدایی از حکومت دینیِ آرمانی خود گام بگذارند و به فضلیت جدایی حکومت از نهاد دین پی ببرند.
جمهوری اسلامی اما پس از ظهور جنبش اصلاح‌طلبی در سال ۱۳۷۶ و مشاهدهٔ خطری که از سوی رأی مردم متوجه اسلامیت است، به‌طور سازمند (سیستماتیک) تلاش کرده از سهم ناچیز جمهوریت در ساختار حکومتی بکاهد و آن را تحت مراقبت امنیتی شدید قرار دهد.
آن‌چه امروز به‌طور واقعی از جمهوریت مانده، چیزی نیست جز یک نمای مینی‌مالیستی (حداقلی) بیرونی رأی مردم برای کسب نوعی مشروعیت حداقلی. این رأی‌گیریِ مشروط و تقلیلی از مردم دو کارکرد اساسی برای نظام دینی دارد. کارکرد نخست کسب مشروعیت مردمی و دموکراتیک حداقلی است با هزینهٔ کم.
کشاندن مردم به پای صندوق‌های رأی برای گزینش نامزدهایی که حکومت به آن‌ها پیشنهاد می‌کند، به نظام دینی امکان می‌دهد تا در برابر افکار عمومی داخلی و منطقه‌ای و جهانی بگوید در خاورمیانهٔ پرآشوب و بحرانی، جمهوری اسلامی به نوعی دمکراسی پایبند است.
استفاده دیگری که تا کنون از جمهوریت نظام شده این است که نهادهای انتصابی به‌گونه‌ای ضداخلاقی ناکامی‌ها و بن‌بست‌های حکومت را به گردن رأی مردم می‌اندازند. اما همین انتخابات تقلیلی هم نوعی کابوس واقعی برای نظام دین‌سالار است و درست به همین دلیل هم به شورای نگهبان مأموریت داده می‌شود بسیار فراتر از وظایف خود مراسم رأی‌گیری با «دردسر» حداقلی را تدارک ببیند. همزمان مناسکی از معنا تهی‌شده به نام رأی‌گیری هم در زندگی اجتماعی روزمرهٔ جامعه کارکرد خاصی ندارد چرا که نه احزاب و سازمان‌های مدنی، صنفی و سندیکاها از آزادی‌های چندانی برخوردارند و نه انتخاب‌شدگان از قدرت دگرگون کردن شرایط به سود جمهوریت.
حکم حکومتی، فصل‌الخطاب بودن رهبری، دستور رهبری، دخالت‌های قوه قضائیه و نیروهای امنیتی… همه و همه به هنجارهای جاافتادهٔ حکومت اسلامی تبدیل شده‌‌اند تا هر کجا لازم بود، رأی و ارادهٔ مردم و نهادهایی که انتخابی‌اند، بی‌اثر شود.
با این حال، حکومت در راهی که در پیش می‌گیرد، تصمیم‌گیرنده و تنها بازیگر سرنوشت خویش نیست. در برابر نظام دینیِ سرمست از قدرت، تودهٔ ناراضی و سرخورده و خشمگین و محروم‌مانده از افق امید قرار دارد. آیا در این هماوردی نابرابر، جامعهٔ ایران و نیروهای زنده و نخبگان آن خواهند توانست راهی برای برون‌رفت از این بن‌بست و مخمصهٔ دشوار تاریخی بیابند؟