مانیفست ژن ژیان ئازادی رنسانس سیاسی و اجتماعی

مانیفست هشتم: رونقِ فرهنگی و آموزشی برای تقویت هویت ملیِ فراگیر

چکیده  

این مانیفست نشان می‌دهد «رونق فرهنگی و آموزشی» تنها زمانی به تقویت «هویت ملیِ فراگیر» می‌انجامد که آزادی را به‌مثابهٔ کاهشِ خودسری و مهار دل‌بخواهی بفهمیم و آن را در نهادها به‌صورت بی‌سلطگی، برابریِ مؤثرِ صدا، و مشروعیتِ پویا ریل‌گذاری کنیم. در این ریل‌گذاری، سکولاریسم یک شعار هویتی نیست؛ بلکه روش مهار خودسری است که با قواعد شفاف و سازوکارهای پاسخ‌گو از مداخلهٔ دل‌بخواه—دینی یا ضد دینی—در دولت، مدرسه و زندگی شهروندان جلوگیری می‌کند. این منطق در چارچوب «قرارداد اجتماعی چهارم» صورت‌بندی و در مانیفست‌های بعدی عملیاتی شده است

۱ – چارچوب هنجاریِ رونق فرهنگی و آموزشی

رونقِ فرهنگی و آموزشی زمانی به «هویتِ ملّیِ فراگیر» می‌رسد که سیاست را بر سه محور بسازیم: آزادی به‌مثابهٔ بی‌سلطگی، برابریِ مؤثرِ صدا، و مشروعیتِ پویا. در این درک، «سکولاریسم» نه شعار هویتی بلکه روشِ مهارِ دل‌بخواهی است؛ مجموعه‌ای از قواعد که امکان مداخلهٔ خودسرانه—دینی یا ضددینی—در دولت، مدرسه و زندگی روزمرهٔ شهروندان را ناممکن می‌کند. این همان منطق «ریل‌گذاری» است که در قرارداد اجتماعیِ چهارم و در نقشهٔ گذار به جمهوریِ بی‌سلطه صورت‌بندی شده و در مانیفست‌های بعدی عملیاتی گردیده است.

در این چارچوب، زبان به‌جای ابزار حذف، زیرساخت همبستگی است. ما فارسی را به‌عنوان زبانِ میانجیِ کشوری برای پیوند و گفت‌وگوی سراسری حفظ می‌کنیم و همزمان حقِ آموزش و دادرسی به زبان قابل‌فهم را تضمین می‌نماییم: آموزشِ مبتنی بر زبان مادری در سال‌های آغازین و پیشرویِ مرحله‌به‌مرحله در فارسی، همراه با ترجمهٔ شفاهی/کتبی رایگان و فرم‌ها/سامانه‌های چندزبانه در خدمات عمومی. این رویکرد با مادهٔ ۲۷ میثاق حقوق مدنی و سیاسی (ICCPR) و مادهٔ ۱۴ اعلامیهٔ حقوق مردمان بومی (UNDRIP) سازگار است و در دادرسی نیز بر الگوهای قابل‌سنجش چون Directive 2010/64/EU تکیه می‌کند. برای کیفیت زبان‌آموزی، استانداردگذاری بر شانهٔ CEFR می‌نشیند تا هم‌ترازیِ مهارت‌ها و سنجش عادلانه ممکن شود.

سکولاریسم به‌مثابهٔ نهادسازیِ ضدسلطه یعنی معماریِ گاردریل‌هایی که راه خودسری را می‌بندند:

۱) اختیاراتِ شمرده و ممنوعیاتِ شمرده تا نه مقام و نه اکثریت، از خطوط قرمز عبور کنند؛
۲) ارزیابیِ اثرِ سلطه (DIA) به‌عنوان فیلترِ پیشینیِ هر سیاستِ آموزشی/فرهنگی؛
۳) دادهٔ باز و قراردادهای شیشه‌ای با تکیه بر Open Data Charter و OCDS؛
۴) بندِ غروب (Sunset Clause) برای بازبینی ادواری؛
۵) و قوهٔ چهارمِ هنجاری به‌منزلهٔ داورِ پیشینی که سیاست‌های زبانی/آموزشی را از صافی معیارهای ضدسلطه عبور می‌دهد. این ستون‌ها هستهٔ «قرارداد اجتماعیِ چهارم» و نیز سخنرانی‌ها/ارائه‌های پروژه را می‌سازند.

آموزش، موتورِ آگاهی و تحمّل اجتماعی است؛ اما فقط زمانی که «کیفیت» را با «دسترسیِ عادلانه» گره بزنیم. در مدرسه، آموزش چندزبانهٔ مبتنی بر زبان مادری با چارچوب‌های یونسکو در سواد رسانه‌ای و اطلاعاتی (MIL) و هدف چهارمِ اهداف توسعهٔ پایدار (SDG 4) هم‌نشین می‌شود. در دانشگاه، سه مسیرِ مکمل شکل می‌گیرد: مسیر A بر پایهٔ فارسیِ میانجی؛ مسیر B بر پایهٔ زبان(های) منطقه‌ای؛ و مسیر C برای جذب دانشجویانِ کشورهای همسایه با ریزمدرک‌های پشته‌ای و دوره‌های مشترک/آنلاین (همسو با توصیه‌های اتحادیهٔ اروپا دربارهٔ Micro‑credentials). چنین معماری‌ای هم عدالت زبانی در دسترسی را تقویت می‌کند، هم دیپلماسیِ اجتماعی/دانشی و هم پیشران اقتصادِ دانش می‌شود—جهتی که در مانیفست ششم: توسعه و پایداریِ بی‌سلطگی ترسیم شده است.

محتوای آموزشیِ باز به‌مثابهٔ ریلِ برابری نیز حیاتی است. با تکیه بر توصیه‌نامهٔ ۲۰۱۹ یونسکو دربارهٔ منابع آموزشیِ باز (OER)، «بانکِ محتوای چندزبانهٔ باز» تولید/ترجمه/به‌روزرسانیِ کتاب، ویدیو، آزمایش مجازی و نقشه‌های تعاملی را با مجوزهای باز سامان می‌دهد تا مدارسِ کم‌برخوردار نیز به محتوای باکیفیت دسترسی پیدا کنند. پیوند این بانک با OCDS و Open Data Charter، مسیر تخصیص منابع را شفاف و قابل‌پایش می‌کند و خطر رانت/فساد را می‌کاهد.

مشارکتِ معنادار صرفاً نام دیگری برای «رأی دادن» نیست؛ سازوکاری برای برابریِ مؤثرِ صداست. این مشارکت باید قابل‌سنجش و قابل‌رسیدگی باشد: از مشورت‌های عمومی شفاف و انتشار به‌هنگام فراداده/قراردادها تا ایجاد هیئت‌های میانجی‌گری چندزبانه در دانشگاه‌ها و شهرداری‌ها، و اتصال این فرآیندها به اصول کنوانسیون آرهوس دربارهٔ دسترسی به اطلاعات و مشارکت عمومی. در این مدل، مشروعیت پویاست و با بندهای غروب و بازبینی‌های ادواری تصحیح می‌شود؛ نه «چک سفید» و نه «تصمیمِ ابدی». این منطق در قرارداد اجتماعیِ چهارم به‌تفصیل به صورت «گاردریل‌های سه‌گانه» شرح داده شده است.

در نهایت، «هویتِ ملّی» در این طرح نه با یک‌دست‌سازی بلکه با به‌رسمیت‌شناسی پا می‌گیرد: وقتی کودک بلوچ، کُرد، تُرک، عرب یا ترکمن از پایه به زبان خود می‌آموزد و به‌تدریج در فارسیِ میانجی به سطح معیار می‌رسد، تجربهٔ او «شناخته شدن» است نه «حذف»؛ و این بهترین واکسنِ کاهش بی‌اعتمادیِ ساختاری است. پیوندِ این ریل‌گذاری زبانی/نهادی با برنامهٔ اجراییِ ۲۴ماههٔ توسعهٔ بی‌سلطگی—از DIA تا قراردادهای شیشه‌ای—مسیر گذار را از سطح شعار به عرصهٔ عملِ قابل‌سنجش می‌برد. برای چارچوب کامل، به مانیفست‌ها در IranLifeAndLiberty رجوع کنید.

۲  — ابزارها و نهادهای اجرایی برای عدالتِ زبانی و آموزشی

این بخش، سازوکارهای عینیِ «بی‌سلطگی» را از کاغذ به میدان اجرا می‌برد: مجموعه‌ای از ابزارها و نهادها که دخالتِ دل‌به‌خواه را در سیاستِ زبانی و آموزشی ناممکن کرده و «برابریِ مؤثرِ صدا» را تضمین‌پذیر می‌کنند. مبنا همان سه‌گانهٔ «آزادیِ بی‌سلطگی، مشارکتِ فراگیر و مشروعیتِ پویا» است که در قرارداد اجتماعیِ چهارم به‌صورت نظام‌مند صورت‌بندی شده و در اینجا به زبان اجرا بازخوانی می‌شود.

۱) پروتکلِ دسترسیِ زبانی (Language Access Protocol)

هر خدمتِ عمومی—از مدرسه و بیمارستان تا کلانتری و دادگاه—باید حداقل دو زبانِ غالبِ هر حوزه را پوشش دهد و «حقِ فهمیدن و فهمانده‌شدن» را عملی کند. ستون‌های این پروتکل روشن‌اند: ترجمهٔ هم‌زمان/کتبی رایگان، فرم‌ها و تابلوهای چندزبانه، پاسخ‌گویی به شکایات به زبانِ قابلِ فهم، و پیوند با حقِ دادرسیِ عادلانه. برای دادرسی، الگوی اروپایی در دستورالعمل ۲۰۱۰/۶۴/EU نشان می‌دهد چگونه تفسیر و ترجمهٔ قضایی، جزئی از حقِ محاکمهٔ منصفانه است؛ در سطح اداری نیز «نقشهٔ زبان» در Language Access Plans به ما می‌آموزد چگونه ظرفیت ترجمه را بسازیم و کیفیت را پایش کنیم. پیوند این پروتکل با حقِ مشارکتِ معنادار و دسترسی به اطلاعات نیز در کنوانسیون آرهوس قابلِ اتکا است. این همه، وقتی معنادار می‌شود که سیاست‌های زبانی پیش از اجرا از صافیِ «ارزیابیِ اثرِ سلطه» (DIA) عبور کنند؛ ابزاری که در چارچوب گذار به «جمهوریِ بی‌سلطه» نیز جزو ریل‌های نگه‌دار مطرح شده است.

۲) مرکزِ ملّیِ ترجمهٔ عمومی

این مرکز، ستونِ پشتیبانِ مدارس، دانشگاه‌ها، رسانه‌های عمومی و دستگاهِ قضا است: استانداردگذاری برای ترجمهٔ آموزشی/حقوقی، بانکِ مترجمانِ تأییدشده، و شبکه‌ای از شعبه‌های محلی/مدنی/دانشگاهی. برای مصون‌سازی از خودسری، عملیاتِ خرید خدماتِ ترجمه باید در «اتاقِ شیشه‌ای» انجام شود و قراردادها طبق Open Contracting Data Standard و منشور Open Data Charter به‌هنگام منتشر شوند. در بالادست، «قوهٔ چهارمِ هنجاری» به‌مثابه داورِ پیشینی، این مرکز و سیاست‌های زبانی مرتبط را با معیارهای ضدسلطه می‌سنجد و در صورت لزوم، دستورِ توقف/اصلاح می‌دهد؛ معماری‌ای که در طرح «قوهٔ چهارم» و در نقشهٔ گذار به‌تفصیل تبیین شده است.

۳) بانکِ محتوای آموزشیِ چندزبانهٔ باز

برای آن‌که مدرسهٔ دورافتاده و دانشگاهِ مرزی به محتوای باکیفیت دسترسی برابر داشته باشد، تولید/ترجمهٔ کتاب، ویدیو، آزمایش‌های مجازی و نقشه‌های تعاملی باید با مجوزهای باز و همسو با توصیه‌نامهٔ ۲۰۱۹ یونسکو دربارهٔ منابع آموزشیِ باز (OER) انجام شود. چنین بانکی با شاخص‌های به‌هنگام‌سازی، کیفیت زبانی/فنی، و پوششِ عادلانهٔ زبان‌ها پایش می‌شود و از طریق «پروتکل دادهٔ باز» به‌صورت پیش‌فرض در دسترس عموم قرار می‌گیرد.

۴) استانداردگذاریِ مهارتِ زبانی: از CEFR تا Europass

برای فارسیِ میانجی و زبان‌های منطقه‌ای باید «نردبانِ مهارت» مشترکی بنا شود؛ تراز کردن سطوح بر اساس چارچوب CEFR و افزودن خودارزیابی/اعتبارنامه‌های قابل‌حمل در بستر Europass، مسیرهای آموزشی را قابلِ مقایسه می‌کند. آزمون‌های رایگانِ آنلاین، دوره‌های جبرانی و استانداردهای ارزشیابی، ورود و جابه‌جایی دانش‌آموز/دانشجو/معلم را تسهیل کرده و بارِ تبعیضِ زبانی را به‌صورت سنجش‌پذیر کاهش می‌دهد. این کار، وقتی با DIA جفت می‌شود، تضمین می‌کند که هیچ استانداردی به ابزارِ حذفِ یک گروه بدل نشود.

۵) ریزمدرک‌های پشته‌ای برای مهارت‌های زبانی/میان‌فرهنگی

دانش‌آموز یا دانشجو باید بتواند ریزمدرک‌های موضوعی—از «میانجی‌گریِ زبانی در مدرسه» تا «تولید محتوای چندزبانه»—را انباشته و به مدرکِ تجمیعی تبدیل کند. برای کیفیت و قابلیت حمل، همسنجی با توصیهٔ ۲۰۲۲ شورای اروپا دربارهٔ Micro‑credentials اهمیت دارد. این الگو به عدالتِ فرصت‌ها کمک می‌کند: کسی که دیرتر وارد مسیرِ رسمی شده، با انباشتِ ریزمدرک‌ها می‌تواند عقب‌ماندگی را جبران کند—به‌ویژه اگر تخصیص بودجه و پروژه‌ها در «اتاقِ شیشه‌ای» و با معیارِ «نیاز/کم‌برخورداری» منتشر شود.

۶) برنامهٔ ملّیِ تربیتِ معلمِ چندزبانه

دانشگاه‌های فرهنگیان/تربیت‌معلم باید مسیرهای تخصصی در «آموزشِ دوزبانه»، «طراحیِ درسِ چندزبانه» و «ارزشیابیِ دوکاناله» ایجاد کنند؛ محتوا با راهنماهای یونسکو دربارهٔ «آموزش چندزبانه» همسو شود و چرخهٔ منابع انسانی معلم، از جذب تا ارتقا، بر اساس شاخص‌های ملموس (نتایج یادگیریِ زبانِ مادری و فارسیِ میانجی، کاهش ترک‌تحصیل، رضایت والدین) سنجیده گردد. اجرای آزمایشی در چند استانِ مرزی، با ارزیابیِ دوره‌ای (DIA) و بندِ غروب، مانع از قفل‌شدنِ سیاستِ ناکارآمد می‌شود—منطقی که در «مانیفست ششم: توسعه و پایداریِ بی‌سلطگی» نیز به‌عنوان قاعدهٔ اجرای سیاست‌ها آمده است.

۷) سنجش‌پذیری و پاسخ‌گوییِ نهادی

برای این‌که «زبان» از وسیلهٔ حذف به زیرساختِ همبستگی تبدیل شود، باید سه قاعدهٔ نگه‌دار به‌طور هم‌زمان اجرا شوند: اختیاراتِ شمرده و ممنوعیاتِ شمرده؛ ارزیابیِ اثرِ سلطه (DIA) به‌عنوان فیلترِ پیشینی؛ و شفافیتِ قراردادی/داده‌ای با بندِ غروب. این سه‌گانه، همراه با «قوهٔ چهارمِ هنجاری»، همان چیزی است که از سطحِ تعریف به سطحِ تضمین می‌برد و نقشهٔ گذار به «جمهوریِ بی‌سلطه» را از شعار به عملِ قابل‌سنجش پیوند می‌زند—در تداومِ چارچوب‌های ارائه‌شده در ارائه‌های اسلو و بسته‌های سیاستیِ پیشین

۳ — سنجه‌ها، ریسک‌ها و مسیر ملی‌سازی «رونق فرهنگی و آموزشی» برای تقویت هویت ملّی

برای آن‌که «رونقِ فرهنگی و آموزشی» واقعاً به «تقویتِ هویتِ ملّیِ فراگیر» ختم شود، باید از سطحِ نیت به سطحِ تضمین و از شعار به سنجش عبور کنیم. این بخش نقشهٔ عملیِ ملی‌سازیِ الگوی بی‌سلطگی را صورت‌بندی می‌کند: تعریفِ سنجه‌های عینی، شناسایی ریسک‌ها و طراحی مسیرِ اجرا که هم با چارچوبِ اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر، میثاق حقوق مدنی و سیاسی و میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هم‌خوان باشد و هم با «قرارداد اجتماعی چهارم» و سه‌گانهٔ نگه‌دارِ آن—اختیارات و ممنوعیاتِ شمرده، ارزیابیِ اثرِ سلطه (DIA)، و شفافیت/غروب‌بند—هم‌افزا عمل کند.

نخست، سنجه‌ها: یک، «شاخصِ برابریِ مؤثرِ صدا» که ترکیبی از سهم مشارکتِ دانش‌آموز/والد/معلم در تصمیم‌های مدرسه، میزانِ دسترسی به اطلاعاتِ عمومی طبق منشور دادهٔ باز، و کیفیتِ رسیدگیِ قابل‌پیگیری به شکایات است. دو، «ضریبِ دسترسیِ زبانی» در خدمات عمومی (آموزش، سلامت، قضا) شامل پوششِ ترجمهٔ هم‌زمان/کتبی و فرم‌های چندزبانه، الگو گرفته از Directive 2010/64/EU. سه، «کیفیتِ یادگیریِ چندزبانه» با سنجه‌های هم‌ترازِ CEFR و قابلِ حمل در Europass. چهار، «شفافیتِ تدارکاتِ آموزشی/فرهنگی» با انتشارِ قراردادها طبق Open Contracting Data Standard و اتصال به داشبوردِ نظارت شهروندی. پنج، «نمرهٔ عبور از DIA» برای هر سیاستِ زبانی/آموزشی، همراه با غروب‌بند و بازبینی ادواری. این زبانِ سنجش با «مانیفست ششم: توسعه و پایداریِ بی‌سلطگی» سازگار است و به‌صورت صریح، نتایج را جایگزینِ نیت می‌کند.

دوم، ریسک‌ها و مهارشان: خطرِ «یک‌زبانه‌سازیِ خوب» که به حذفِ خاموش منتهی می‌شود؛ خطرِ «دو‌زبانه‌سازیِ نمایشی» که بدون استانداردگذاری و بودجهٔ پایدار، عدالتِ زبانی را صوری می‌کند؛ خطرِ «سیاسی‌سازیِ هویت» که مشارکت را به صف‌آراییِ گروهی بدل می‌سازد؛ و خطرِ «مرکزگراییِ بازتولیدشده» که منابع را از مناطق کم‌برخوردار دور می‌کند. پاسخِ ما ترکیبی است از قاعده و نهاد: اجرای اجباریِ DIA، تعبیهٔ غروب‌بند برای همهٔ استثناها، انتشار داده/قراردادها طبق Open Data Charter و OCDS، و داوریِ پیشینیِ «قوهٔ چهارمِ هنجاری» برای متوقف‌کردنِ سیاست‌های ناقضِ معیارهای ضدسلطه پیش از اجرا—معماری‌ای که در «نقشهٔ گذار به جمهوریِ بی‌سلطه» به‌تفصیل نشان داده شده است.

سوم، مسیرِ اجرا: گامِ آغازین، «پروتوتایپ‌های استانی» در سه پهنهٔ مرزی/چندزبانه با سه خروجیِ روشن:

الف) پروتکلِ دسترسیِ زبانی در مدرسه/بیمارستان/دادگاه منطقه؛

ب) بانکِ محتوای آموزشیِ باز بر مبنای OER یونسکو؛

ج) ارزیابیِ اثرِ سلطه برای همهٔ آیین‌نامه‌های آموزشی استان با تقویمِ بازبینی.

گامِ میانه، «پروژه‌های دوقلو» میان دانشگاه‌های داخل و شبکهٔ دیاسپورا برای تربیتِ «میانجیانِ زبانی/میان‌فرهنگی» و راه‌اندازیِ مسیر جذبِ دانشجویانِ کشورهای همسایه در چارچوبِ SDG 4. گامِ تثبیت، «سکولاریسمِ روشی» به‌عنوان نظمِ ضدِ دل‌به‌خواهی: اختیاراتِ شمرده، ممنوعیاتِ شمرده، ارزیابیِ پیشینی، شفافیتِ قراردادی، و غروب‌بند—نه شعار هویتی. این همان منطقِ طراحی است که در «قرارداد اجتماعی چهارم» صورت‌بندی شد و در ارائه‌های اسلو به زبان عمومی بازگو شد.

چهارم، پیوند با حقوقِ فرهنگی: اصلِ «حقِ آموزش به زبانِ قابل‌فهم» و «حقِ دادرسی و اطلاعات به زبانِ قابل‌فهم» باید ذیل کنوانسیون آرهوس و اعلامیهٔ حقوق مردمان بومی به قانونِ عادی و اساسی ترجمه شود؛ بدین‌معنا که تعهدهای مثبت (بودجهٔ ترجمهٔ عمومی، استخدامِ مترجمِ سوگندخورده، استانداردگذاریِ کیفیت ترجمهٔ آموزشی/حقوقی) و سازوکارهای نظارتی (هیئت‌های هنجاریِ مستقل، گزارشِ عمومیِ فصلی، امکانِ توقفِ فوریِ سیاست) همراه شوند. این مسیر با نقدِ افسانهٔ «سکولارِ خوب» و تأکید بر «سکولاریسمِ کارکردی»—یعنی مهار مداخلهٔ دل‌به‌خواه—در تحلیلِ «جمهوریِ حق‌محور» نیز تقویت می‌شود.

پنجم، دیپلماسیِ دانشی و هویتِ ملّی: دانشگاهِ چندزبانه و شبکه‌های پژوهشیِ مرزی، هویت ملّی را از «پرسشِ کیستی» به «پروژهٔ توانمندسازی» تبدیل می‌کنند: وقتی کودک در مدرسهٔ محلی با زبانِ مادری می‌آموزد و هم‌زمان فارسیِ میانجی را با معیارِ CEFR پیش می‌برد، تجربهٔ «شناخته‌شدن» جایگزین «حذف» می‌شود؛ و وقتی قراردادها، بودجه‌ها و نتایج در «اتاقِ شیشه‌ای» منتشر شده و مشروعیت از مسیرِ بازبینی ادواری و غروب‌بند قابل‌اصلاح باشد، «اعتماد» از سطحِ شعار به سطحِ تجربهٔ روزمره می‌آید—همان حلقهٔ مشروعیتِ پویا که در «مانیفست ششم» به‌عنوان پیشرانِ پایداری تعریف شده است.

در عمل، این همه باید روی زمینِ مشخصی فرود بیاید: پیرایشِ برنامه‌درسی با «سوادِ میان‌زبانی» و «سوادِ رسانه‌ای و اطلاعاتی» هم‌سو با OER یونسکو، چارچوب‌های شفافیتِ تدارکات با OCDS و «پروتکل دادهٔ باز»، و تعمیمِ «فرمِ یک‌صفحه‌ایِ تصویب» که هر سیاستِ زبانی/آموزشی را پیش از اجرا از صافیِ DIA و غروب‌بند عبور می‌دهد—همان «جعبه‌ابزار» که در قرارداد اجتماعی چهارم و صفحهٔ مانیفست‌ها تدوین شده است.

جمع‌بندی
هویتِ ملّیِ فراگیر با «به‌رسمیت‌شناسی» و «سنجش‌پذیری» قوام می‌یابد: زبان از ابزارِ حذف به زیرساختِ همبستگی تبدیل می‌شود؛ مدرسه و دانشگاه به کارگاهِ عمومیِ بی‌سلطگی بدل می‌شوند؛ و سیاستِ زبانی از ساحتِ شعار به عرصهٔ عملِ قابل‌پایش ارتقا می‌یابد. آن‌چه در «قرارداد اجتماعی چهارم»، «مانیفست ششم» و «نقشهٔ گذار» به‌صورت معماری و قاعده آمده، اینجا در قالبِ سنجه، مسیر و مهارِ ریسک صورت‌بندی شد: هر تصمیمِ آموزشی/فرهنگی باید پیش از اجرا به این سه پرسش پاسخ دهد—چه مقدار اختیارِ دل‌به‌خواه را کم می‌کند؟ کدام گروه‌های درحاشیه را توانمند می‌کند؟ غروب‌بند و سازوکارِ بازبینی‌اش چیست؟ اگر پاسخ‌ها روشن، مستند و منتشر شد، «آزادی به‌منزلهٔ بی‌سلطگی» از تعریف به تضمین ترجمه می‌شود؛ و «هویت ملّی» بر شانهٔ گفت‌وگوی امن و مؤثر می‌ایستد، نه بر یک‌دست‌سازی. برای مسیرِ کاملِ گذار، رجوع کنید به صفحهٔ خبرنامهٔ «کنگره‌سازیِ بی‌پایه یا جمهوریِ بی‌سلطه؟».

 
 

مشترک دریافت آخرین مقالات و پادکستهای ما شوید

سعید پیوندی

سویهٔ اسلامی حکومت دین‌سالار نقص آشکار جمهوری و ارادهٔ مردم به‌معنای واقعی کلمه است چرا که جمهوریت نظام مشروط است به اراده و میل کسانی که اسلامیت را فراتر از ارادهٔ مردم نمایندگی می‌کنند. قدرت بی‌انتهایی که ولی فقیه و نهادهای وابسته به او همانند نیروهای نظامی و شورای نگهبان از آنِ خود کرده‌اند، سهم «اسلامیت» در نظامِ سراپا متناقض جمهوری اسلامی است.
به این سهم نابرابر و مشروط جمهوریت باید اشکال گوناگون تبعیض‌های دینی و قومی را نیز افزود که برابریِ شهروندی و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را برای گروه‌های بزرگی در جامعه دشوار و یا ناممکن می‌سازد.
تنش و تضاد میان نهادهای انتخابی و نهاد دین در ایران پیشینهٔ ۱۱۵ ساله دارد. شیخ فضل‌الله نوری در زمان انقلاب مشروطیت با شعار «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی‌خواهیم» تکلیفش را با نهادهای انتخابی و مدرنتیه به ‌معنای برابری انسان‌ها، زمینی شدن قوانین و پایان سلطهٔ مذهب بر سرنوشت انسان و جامعه یکسره کرده بود. برای او دادن حق رأی به مردم و برپایی نهاد مستقلی مانند مجلس دستپخت مکلاها و روشنفکران «غرب‌زده» بود و معنای آن هم پایان اقتدار سنتی روحانیت و مذهب شیعه.
شکست فضل‌الله نوری پایان تنش میان روحانیت سنتی و نهادهای انتخابی نوپا و مدرن نبود. با وجود حمایت بخشی از روحانیت از انقلاب مشروطیت، سودای دخالت نهاد دین در حکومت در طول دهه‌های بعدی به اشکال گوناگون بازتولید شد. گفتمان‌های اسلام‌گرایان، از نواب صفوی و آیت‌الله خمینی گرفته تا علی شریعتی و مهدی بازرگان، با وجود تفاوت‌های گاه اساسی، همگی به رسالت سیاسی و حکومتی دین شیعه باور داشتند. بحران سیاسی سال ۱۳۵۷ و سقوط حکومت پهلوی زمینه را برای این پیوند متناقض میان اسلام و حکومت و برپایی یک نظام دین‌سالارِ نامتعارف فراهم آورد.
دیوار کجی به نام جمهوری اسلامی
تحمیل آمرانهٔ گزینهٔ «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» در همه‌پرسی سال ۱۳۵۸ اولین سنگ‌بنای دیوار کجی بود که نتیجهٔ آن جمهوری اسلامی کنونی است. آیت‌الله خمینی با وجود آن‌که میزان را رأی مردم اعلام کرده بود، ولی اصل جمهوریت را تا آن‌جا قابل‌پذیرش می‌دانست که سویهٔ اسلامی نظام مورد تهدید قرار نگیرد. این خوانش تقلیلی از همان ابتدا و در ذات نظام دین‌سالار بود، چرا که هویت دینی حکومت انتخاب مردم را محدود و مشروط می‌کرد و نمی‌توانست بازتاب تنوع جامعهٔ ایرانِ آن روز و دهه‌های بعدی باشد.
محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ با شعار جامعهٔ مدنی و مردم‌سالاری دینی در پی خوانش جدیدی از رابطهٔ میان جمهوریت و اسلامیت بود. او با تکیه به نظریات کسانی مانند فارابی بر این باور بود که سویهٔ اسلامی حکومت بیشتر بار هدایت اخلاقی و معنوی دارد و این جمهوریت است که باید دست‌بالا را در اداره و مدیریت کشور داشته باشد. این افق جدید سیاسی سبب به میدان آمدن گروه‌های گستردهٔ مردم به‌ویژه جوانان و زنان و طبقهٔ متوسطی شد که رؤیای برون‌رفت از بن‌بست حکومت دینیِ بسته و عبوس را در سر می‌پروراندند. اما فقط زمان کوتاهی لازم بود تا تنش‌های میان جمهوریت و اسلامیتِ حکومت ناممکن بودنِ این پروژه را هم نشان دهد. تجربهٔ اصلاحات ناکام دورهٔ خاتمی و سپس جنبش سبز نشان داد که از معنویت دینی و شرقی حکومتی که سوار بر اسب سرکش قدرت اقتصادی و سیاسی شود، چیزی جز هیولای فساد، ریاکاری، حکمرانی نامطلوب و ناکارا و استبداد نصیب جامعه نمی‌شود.
چه نیازی به رأی مردم وجود دارد؟
پرسشی که می‌توان مطرح کرد این است که جمهوری اسلامی چه نیازی به رأی مردم دارد؟ پاسخ این پرسش را باید در انقلاب سال ۵۷ و پیشینهٔ جمهوری اسلامی و ترکیب آن جست‌وجو کرد.
از سال ۱۳۵۷ تاکنون دوگانهٔ متضاد اسلام و جمهوری گریبانِ نظام دینی را رها نکرده و بخش مهمی از کسانی که از قطار انقلاب به بیرون پرت شدند هم قربانی این پارادکس (ناسازه) حکومتی هستند. از بازرگان، منتظری، محمد خاتمی، موسوی و کروبی، رفسنجانی تا تاج‌زاده، صادقی و فائزه رفسنجانی همگی قربانیان گناه آغازین خود و توهم حکومت دینی شیعه بودند و یا هستند. کسانی مانند بازرگان فقط چند ماه پس از انقلاب به این نتیجه رسیدند که «ما باران می‌خواستیم ولی سیل آمد». دیگران اما می‌بایست ناکامی‌ها و سرخوردگی چندگانه را تجربه می‌کردند تا به دوران افسون‌زدایی از حکومت دینیِ آرمانی خود گام بگذارند و به فضلیت جدایی حکومت از نهاد دین پی ببرند.
جمهوری اسلامی اما پس از ظهور جنبش اصلاح‌طلبی در سال ۱۳۷۶ و مشاهدهٔ خطری که از سوی رأی مردم متوجه اسلامیت است، به‌طور سازمند (سیستماتیک) تلاش کرده از سهم ناچیز جمهوریت در ساختار حکومتی بکاهد و آن را تحت مراقبت امنیتی شدید قرار دهد.
آن‌چه امروز به‌طور واقعی از جمهوریت مانده، چیزی نیست جز یک نمای مینی‌مالیستی (حداقلی) بیرونی رأی مردم برای کسب نوعی مشروعیت حداقلی. این رأی‌گیریِ مشروط و تقلیلی از مردم دو کارکرد اساسی برای نظام دینی دارد. کارکرد نخست کسب مشروعیت مردمی و دموکراتیک حداقلی است با هزینهٔ کم.
کشاندن مردم به پای صندوق‌های رأی برای گزینش نامزدهایی که حکومت به آن‌ها پیشنهاد می‌کند، به نظام دینی امکان می‌دهد تا در برابر افکار عمومی داخلی و منطقه‌ای و جهانی بگوید در خاورمیانهٔ پرآشوب و بحرانی، جمهوری اسلامی به نوعی دمکراسی پایبند است.
استفاده دیگری که تا کنون از جمهوریت نظام شده این است که نهادهای انتصابی به‌گونه‌ای ضداخلاقی ناکامی‌ها و بن‌بست‌های حکومت را به گردن رأی مردم می‌اندازند. اما همین انتخابات تقلیلی هم نوعی کابوس واقعی برای نظام دین‌سالار است و درست به همین دلیل هم به شورای نگهبان مأموریت داده می‌شود بسیار فراتر از وظایف خود مراسم رأی‌گیری با «دردسر» حداقلی را تدارک ببیند. همزمان مناسکی از معنا تهی‌شده به نام رأی‌گیری هم در زندگی اجتماعی روزمرهٔ جامعه کارکرد خاصی ندارد چرا که نه احزاب و سازمان‌های مدنی، صنفی و سندیکاها از آزادی‌های چندانی برخوردارند و نه انتخاب‌شدگان از قدرت دگرگون کردن شرایط به سود جمهوریت.
حکم حکومتی، فصل‌الخطاب بودن رهبری، دستور رهبری، دخالت‌های قوه قضائیه و نیروهای امنیتی… همه و همه به هنجارهای جاافتادهٔ حکومت اسلامی تبدیل شده‌‌اند تا هر کجا لازم بود، رأی و ارادهٔ مردم و نهادهایی که انتخابی‌اند، بی‌اثر شود.
با این حال، حکومت در راهی که در پیش می‌گیرد، تصمیم‌گیرنده و تنها بازیگر سرنوشت خویش نیست. در برابر نظام دینیِ سرمست از قدرت، تودهٔ ناراضی و سرخورده و خشمگین و محروم‌مانده از افق امید قرار دارد. آیا در این هماوردی نابرابر، جامعهٔ ایران و نیروهای زنده و نخبگان آن خواهند توانست راهی برای برون‌رفت از این بن‌بست و مخمصهٔ دشوار تاریخی بیابند؟