این متن بخشی از مجموعهٔ مانیفستهای «ژن، ژیان، ئازادی» است.
این مانیفست، «توسعه» را بهعنوان نهادینهسازیِ خودفرمانیِ جمعی و مهارِ قدرتهای دلبخواهی بازتعریف میکند و «پایداری» را توانِ خودتصحیحِ جمعی برای حفظ همین آزادیها در گذر زمان—سازگار با ظرفیت تحمّل طبیعت و عدالتِ میاننسلی/میانمنطقهای. متن، بدون ورود به ریزسیاستها، سه قاعدهٔ بنیادین را برای دو سال نخست پس از لازمالاجراشدن قانون اساسی نوین میگذارد: ۱) ضدسلطه با ارزیابی اثر سلطه (DIA) پیش از هر تصویب؛ ۲) عدالت در زمان/مکان در همهٔ تصمیمها؛ ۳) شفافیت و پاسخگویی با دادهٔ باز، حق توضیحخواهی و استیناف عمومی. اولویتهای اجراییِ سبک شامل آب و زیستبوم (مدیریت حوضهمحور)، انرژی و هوای پاک (کاهش شدت انرژی)، عدالت فضایی در خدمات پایه، ضدفساد و مشارکت معنادار است. همچنین چارچوبهای حداقلی چون «فرم یکصفحهای تصویب»، «نردبان مشارکت»، «پروتکل دادهٔ باز» و «بند غروب قوانین» معرفی میشود تا تصمیمها سلطهزدا، توضیحپذیر و زمانپذیر باشند و راه برای اسناد موضوعی آینده باز بماند.
«ژن، ژیان، ئازادی» فقط یک شعار نیست؛ صورتبندیِ اخلاقی و سیاسیِ یک جامعهٔ خودبنیاد است که میخواهد خود قواعد بازی را بنویسد و خود آنها را شفاف و دورهای تصحیح کند. از این منظر، «توسعه» و «پایداری» نمیتوانند نسخههای آمادهٔ بیرونی یا تکنیکیِ خنثی باشند؛ باید معیارشان کاهش سلطه و افزایش آزادیهای واقعی برای همگان باشد—در امروز و در گذر زمان. این مقدمه توضیح میدهد چرا، ضمن ارجگذاری به چارچوبهای ملل متحد، به بازتعریف این دو مفهوم در افق «بیسلطگی، مشارکت فراگیر و مشروعیت پویا» نیاز داریم.
دستاوردها. اسناد سازمان ملل—از اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر و دو میثاق حقوق مدنی-سیاسی و حقوق اقتصادی-اجتماعی تا تعریف کلاسیک توسعهٔ پایدار در گزارش برانتلند و دستور کار ۲۰۳۰ (SDGs) و توافق پاریس—سه خدمت بزرگ کردهاند:
شکافها. اما برای صورتبندی یک جمهوریِ مردممحور در ایران، این چارچوبها کافی نیستند:
این مانیفست، در کنار احترام به استانداردهای ملل متحد، شش افزودهٔ ساختاری میآورد تا «توسعه» و «پایداری» از سطح شاخصها به معماریِ ضدسلطه ارتقا یابند:
۱. معیار مرکزی: بیسلطگی. هر سیاست/پروژه باید نشان دهد قدرتهای دلبخواهی را در مجوزدهی، مالکیت منابع، بودجه و داده کاهش میدهد؛ نه فقط به هدف کمی میرسد.
۲. ارزیابی اثر سلطه (DIA). همسنگِ ارزیابی زیستمحیطی/اجتماعی، یک سنجهٔ الزامی که میپرسد: «این تصمیم، کجا و چگونه قدرت خودسرانه میآفریند/میکاهد؟» بدون امتیاز مثبت، تصویب ممنوع.
۳ .مشروعیت پویا، نه یکباره. بند غروب و بازبینیهای دورهایِ قانون/سیاست با مشارکت عمومی؛ مشروعیت از پاسخگوییِ مستمر میآید، نه از تصویب اولیه.
۴. مشارکتِ توضیحپذیر. از «مشورت نمایشی» عبور میکنیم: حق توضیحخواهی از نهادها و حق استیناف . برای شهروندان در فرایند تصمیم، با دادهٔ باز بهعنوان پیشفرض.
۵. حکمرانی چندکانونی و چندزبانه. توزیع عمودی/افقیِ قدرت، خدمترسانی عمومی به زبانهای بومی در کنار زبان مشترک، و حکمرانیِ حوضهمحور آب—به جای تمرکز تکمرکزی.
۶. عدالت زمانی/مکانیِ الزامآور. تصمیمها باید با ظرفیتِ تحمّلِ طبیعت و برابری میاننسلی/میانمنطقهای سازگار باشند؛ در تردید، اصل احتیاط و انتشار دلیل.
در بخش بعد (۲)، واژهشناسیِ دقیقِ «توسعه» و «پایداری» را بر همین مبنا معرفی میکنیم؛ سپس (۳ تا ۱۰) تنها چارچوبهای عمومی و کمحجم برای دو سال نخستِ پس از قانون اساسی نوین را ترسیم میکنیم—بیآنکه وارد مانیفستهای موضوعیِ آینده شویم. مقصود این سند، نه جایگزینیِ استانداردهای ملل متحد، بلکه بهروز کردن آنها در چارچوب «بیسلطگی» و ترجمهٔ نهادیِ بومی برای ایرانِ فرداست: جایی که ژن ژیان ئازادی صرفاً شعار نیست، بلکه معیار طراحیِ اقتصاد، زیستبوم و حکمرانی است.
تعریف پیشنهادی :
توسعه یعنی برپاییِ قواعد و نهادهای عمومی که خودفرمانی و خودساماندهیِ جمعی را ممکن میسازد و بدینوسیله دامنهٔ آزادیهای واقعی و قابلیتهای زیستِ معنادار برای همه گسترش مییابد؛ بهگونهای که قدرتِ خودسرانه در تولید، توزیع، تصمیمگیری و دسترسی به فرصتها مهار شود.
تمایز با مفاهیم مجاور
ارکان نظریِ توسعه در این مانیفست
خطاهای رایج که باید پرهیز شوند
دولتمحوریِ رانتی، تکنوکراسیِ غیرپاسخگو، سبزشوییِ توسعه، پروژهپرستی، نابرابری فضایی/زبانی به نام کارآمدی، و مجوزدهیِ دلبخواهی.
خطکش اجرایی (چکلیست سهسؤالی برای هر سیاست/پروژه)
تبصره: تصویب هر سیاست/پروژه منوط به ارزیابی اثرِ سلطه است.
تعریف پیشنهادی:
پایداری یعنی توانِ خودتصحیح و خودساماندهیِ جمعی برای پاسداری از آزادیِ بیسلطگی در گذرِ زمان—میاننسلی، میانمنطقهای و میانحوزهای—بهگونهای که زیستبوم، اقتصاد، نهادهای سیاسی و بافتهای فرهنگی-زبانی عادلانه، تابآور و پاسخگو بمانند.
ابعاد چهارگانهٔ پایداری
مرزبندی با سوءتعبیرها
شاخصهای قضاوت در این سند (ترکیبِ «پایداری» و «ضدسلطه»)
قاعدهٔ ارتباطیِ دو واژه
پس: هر دو باید همزمان سلطهزُدا و زمانپذیر باشند: امروز عادلانه، فردا امکانپذیر.
چکلیست سهسؤالیِ پایداری
۱. این تصمیم کدام نابرابری/سلطهٔ ساختاری را در زمان میکاهد؟
۲. چه تضمینهای بیننسلی/بینمنطقهای برای آن وجود دارد؟
۳. مسارات بازبینی و اصلاح دورهای چگونه طراحی شدهاند؟
توسعهٔ پایدار در این مانیفست یعنی: فرایندِ پیوستهٔ نهادینهسازیِ خودفرمانیِ جمعی که همزمان، آزادیهای واقعی را امروز گسترش میدهد و با مهارِ قدرتِ خودسرانه، پایبندی به آستانههای زیستمحیطیِ زمین و تضمین عدالتِ دروننسلی/بیننسلی، امکانِ تداومِ عادلانهٔ اقتصاد، نهادها و فرهنگ را در گذرِ زمان حفظ میکند.
توسعه = نهادینهکردنِ خودفرمانیِ جمعی برای گسترش آزادیهای واقعی و مهار قدرتِ دلبخواهی. پایداری = توانِ خودتصحیحِ جمعی برای حفظ همان آزادیها در طول زمان با رعایت مرزهای بومکره و عدالت.
این مانیفست، نقشهٔ کلّی توسعه و پایداری را برای دو سال نخست پس از لازمالاجرا شدن قانون اساسی نوین عرضه میکند و از ورود به ریزسیاستها، برنامههای بخشی و هدفگذاریهای عددیِ بلندمدت پرهیز دارد تا بر سایر اسناد سایه نیفکند.
هیچ سیاست یا پروژهای بدون ارزیابی اثر سلطه (DIA) تصویب نمیشود. هر تصمیم باید نشان دهد قدرتهای دلبخواهی را در چرخهٔ مجوزدهی، قرارداد، تخصیص منابع و دسترسی به خدمات کاهش میدهد و توضیحپذیر است.
هر تصمیم باید سازگار با ظرفیتِ تحمّلِ طبیعت (آب، خاک، هوا، اقلیم، تنوع زیستی) و برابری میاننسلی و میانمنطقهای باشد. در وضعیت تردید، اصل احتیاط حاکم است.
دادهٔ باز، پیشفرض حکمرانی است: قراردادها، مجوزها، تخصیصها و سنجههای اثر باید تا سطح محلی منتشر شوند؛ حق توضیحخواهی و استیناف عمومی تضمین است.
یادداشت: در این مانیفست از هدفگذاری عددی بلندمدت پرهیز میشود؛ ابتدا قوانین پایه، ظرفیت نهادی و دادهٔ معتبر شکل بگیرد، سپس اهداف کمّی در اسناد موضوعی آینده تعیین شوند.
پیش از هر تصویب، پاسخ روشن به سه پرسش الزامی است:
هر دستگاه باید در هر سال بودجهای حداقل:
مقررات کلیدی با بند غروب (Sunset Clause) تصویب میشوند: بازبینی هر ۲–۳ سال با مشارکت عمومی و گزارش علنی دلایل تمدید/اصلاح/لغو.
برای پرهیز ازحجیم شدن این مانفست و تداخل با سایر مانیفستها، این موضوعات در این متن پوشش داده نمیشود و به سایر مانیفست ها سپرده میشود:
این متن، چارچوب عمومی و کمحجم توسعه و پایداری را برای دو سال نخست پس از قانون اساسی نوین پیشنهاد میکند؛ نه به قصد جایگزینی اسناد موضوعی، بلکه بهعنوان رَهنُمای مشترک برای همهٔ آنها. ستونهای این چارچوب روشن است:
در ادامه، هر حوزهٔ بخشی—از آب و انرژی تا شهر، حملونقل، اقتصاد، رفاه و فرهنگ—میتواند بر مبنای همین سه قاعدهٔ بنیادین و چارچوبهای اجرایی حداقلی، اسناد اختصاصی خود را با اهداف کمّی دقیق، ابزارهای تخصصی و زمانبندیهای مفصل تدوین کند؛ بیآنکه این مانیفست «بیشگو» شود یا بر دیگر متون سایه بیفکند. این رویکرد تضمین میکند که توسعهٔ امروز و پایداریِ فردا همزمان پیش بروند: سلطهزُدا، توضیحپذیر و سازگار با زندگی و طبیعت.
این متن بخشی از مجموعهٔ مانیفستهای «ژن، ژیان، ئازادی» است.
پیوستن به خبرنامه: با ثبت ایمیل خود، بهروزترین اخبار، رویدادها و مانیفستهای جدید را دریافت کنید.
مطالعه و نقد مانیفستها: در هر مرحله، متن مانیفستها را بخوانید و نقد یا پیشنهادهای خود را از طریق فرم تماس با ما یا شبکههای اجتماعی ارائه دهید
تشکیل گروههای محلی: در شهر یا منطقهی خود، حلقههای گفتوگو و رویدادهای کوچک ترتیب دهید؛ ایدههایتان را به اشتراک بگذارید و نظرات جمع را جمعآوری کنید.
اشتراکگذاری پیام: با بهرهگیری از فضای مجازی، دوستان و آشنایان خود را دعوت کنید تا از این حرکت حمایت کنند.
کمکهای مالی و مشارکت داوطلبانه: در صورت تمایل به حمایت مالی، مشارکت در تولید محتوا یا هر نوع همراهی دیگر با ما در تماس باشید.
سویهٔ اسلامی حکومت دینسالار نقص آشکار جمهوری و ارادهٔ مردم بهمعنای واقعی کلمه است چرا که جمهوریت نظام مشروط است به اراده و میل کسانی که اسلامیت را فراتر از ارادهٔ مردم نمایندگی میکنند. قدرت بیانتهایی که ولی فقیه و نهادهای وابسته به او همانند نیروهای نظامی و شورای نگهبان از آنِ خود کردهاند، سهم «اسلامیت» در نظامِ سراپا متناقض جمهوری اسلامی است.
به این سهم نابرابر و مشروط جمهوریت باید اشکال گوناگون تبعیضهای دینی و قومی را نیز افزود که برابریِ شهروندی و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را برای گروههای بزرگی در جامعه دشوار و یا ناممکن میسازد.
تنش و تضاد میان نهادهای انتخابی و نهاد دین در ایران پیشینهٔ ۱۱۵ ساله دارد. شیخ فضلالله نوری در زمان انقلاب مشروطیت با شعار «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» تکلیفش را با نهادهای انتخابی و مدرنتیه به معنای برابری انسانها، زمینی شدن قوانین و پایان سلطهٔ مذهب بر سرنوشت انسان و جامعه یکسره کرده بود. برای او دادن حق رأی به مردم و برپایی نهاد مستقلی مانند مجلس دستپخت مکلاها و روشنفکران «غربزده» بود و معنای آن هم پایان اقتدار سنتی روحانیت و مذهب شیعه.
شکست فضلالله نوری پایان تنش میان روحانیت سنتی و نهادهای انتخابی نوپا و مدرن نبود. با وجود حمایت بخشی از روحانیت از انقلاب مشروطیت، سودای دخالت نهاد دین در حکومت در طول دهههای بعدی به اشکال گوناگون بازتولید شد. گفتمانهای اسلامگرایان، از نواب صفوی و آیتالله خمینی گرفته تا علی شریعتی و مهدی بازرگان، با وجود تفاوتهای گاه اساسی، همگی به رسالت سیاسی و حکومتی دین شیعه باور داشتند. بحران سیاسی سال ۱۳۵۷ و سقوط حکومت پهلوی زمینه را برای این پیوند متناقض میان اسلام و حکومت و برپایی یک نظام دینسالارِ نامتعارف فراهم آورد.
دیوار کجی به نام جمهوری اسلامی
تحمیل آمرانهٔ گزینهٔ «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» در همهپرسی سال ۱۳۵۸ اولین سنگبنای دیوار کجی بود که نتیجهٔ آن جمهوری اسلامی کنونی است. آیتالله خمینی با وجود آنکه میزان را رأی مردم اعلام کرده بود، ولی اصل جمهوریت را تا آنجا قابلپذیرش میدانست که سویهٔ اسلامی نظام مورد تهدید قرار نگیرد. این خوانش تقلیلی از همان ابتدا و در ذات نظام دینسالار بود، چرا که هویت دینی حکومت انتخاب مردم را محدود و مشروط میکرد و نمیتوانست بازتاب تنوع جامعهٔ ایرانِ آن روز و دهههای بعدی باشد.
محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ با شعار جامعهٔ مدنی و مردمسالاری دینی در پی خوانش جدیدی از رابطهٔ میان جمهوریت و اسلامیت بود. او با تکیه به نظریات کسانی مانند فارابی بر این باور بود که سویهٔ اسلامی حکومت بیشتر بار هدایت اخلاقی و معنوی دارد و این جمهوریت است که باید دستبالا را در اداره و مدیریت کشور داشته باشد. این افق جدید سیاسی سبب به میدان آمدن گروههای گستردهٔ مردم بهویژه جوانان و زنان و طبقهٔ متوسطی شد که رؤیای برونرفت از بنبست حکومت دینیِ بسته و عبوس را در سر میپروراندند. اما فقط زمان کوتاهی لازم بود تا تنشهای میان جمهوریت و اسلامیتِ حکومت ناممکن بودنِ این پروژه را هم نشان دهد. تجربهٔ اصلاحات ناکام دورهٔ خاتمی و سپس جنبش سبز نشان داد که از معنویت دینی و شرقی حکومتی که سوار بر اسب سرکش قدرت اقتصادی و سیاسی شود، چیزی جز هیولای فساد، ریاکاری، حکمرانی نامطلوب و ناکارا و استبداد نصیب جامعه نمیشود.
چه نیازی به رأی مردم وجود دارد؟
پرسشی که میتوان مطرح کرد این است که جمهوری اسلامی چه نیازی به رأی مردم دارد؟ پاسخ این پرسش را باید در انقلاب سال ۵۷ و پیشینهٔ جمهوری اسلامی و ترکیب آن جستوجو کرد.
از سال ۱۳۵۷ تاکنون دوگانهٔ متضاد اسلام و جمهوری گریبانِ نظام دینی را رها نکرده و بخش مهمی از کسانی که از قطار انقلاب به بیرون پرت شدند هم قربانی این پارادکس (ناسازه) حکومتی هستند. از بازرگان، منتظری، محمد خاتمی، موسوی و کروبی، رفسنجانی تا تاجزاده، صادقی و فائزه رفسنجانی همگی قربانیان گناه آغازین خود و توهم حکومت دینی شیعه بودند و یا هستند. کسانی مانند بازرگان فقط چند ماه پس از انقلاب به این نتیجه رسیدند که «ما باران میخواستیم ولی سیل آمد». دیگران اما میبایست ناکامیها و سرخوردگی چندگانه را تجربه میکردند تا به دوران افسونزدایی از حکومت دینیِ آرمانی خود گام بگذارند و به فضلیت جدایی حکومت از نهاد دین پی ببرند.
جمهوری اسلامی اما پس از ظهور جنبش اصلاحطلبی در سال ۱۳۷۶ و مشاهدهٔ خطری که از سوی رأی مردم متوجه اسلامیت است، بهطور سازمند (سیستماتیک) تلاش کرده از سهم ناچیز جمهوریت در ساختار حکومتی بکاهد و آن را تحت مراقبت امنیتی شدید قرار دهد.
آنچه امروز بهطور واقعی از جمهوریت مانده، چیزی نیست جز یک نمای مینیمالیستی (حداقلی) بیرونی رأی مردم برای کسب نوعی مشروعیت حداقلی. این رأیگیریِ مشروط و تقلیلی از مردم دو کارکرد اساسی برای نظام دینی دارد. کارکرد نخست کسب مشروعیت مردمی و دموکراتیک حداقلی است با هزینهٔ کم.
کشاندن مردم به پای صندوقهای رأی برای گزینش نامزدهایی که حکومت به آنها پیشنهاد میکند، به نظام دینی امکان میدهد تا در برابر افکار عمومی داخلی و منطقهای و جهانی بگوید در خاورمیانهٔ پرآشوب و بحرانی، جمهوری اسلامی به نوعی دمکراسی پایبند است.
استفاده دیگری که تا کنون از جمهوریت نظام شده این است که نهادهای انتصابی بهگونهای ضداخلاقی ناکامیها و بنبستهای حکومت را به گردن رأی مردم میاندازند. اما همین انتخابات تقلیلی هم نوعی کابوس واقعی برای نظام دینسالار است و درست به همین دلیل هم به شورای نگهبان مأموریت داده میشود بسیار فراتر از وظایف خود مراسم رأیگیری با «دردسر» حداقلی را تدارک ببیند. همزمان مناسکی از معنا تهیشده به نام رأیگیری هم در زندگی اجتماعی روزمرهٔ جامعه کارکرد خاصی ندارد چرا که نه احزاب و سازمانهای مدنی، صنفی و سندیکاها از آزادیهای چندانی برخوردارند و نه انتخابشدگان از قدرت دگرگون کردن شرایط به سود جمهوریت.
حکم حکومتی، فصلالخطاب بودن رهبری، دستور رهبری، دخالتهای قوه قضائیه و نیروهای امنیتی… همه و همه به هنجارهای جاافتادهٔ حکومت اسلامی تبدیل شدهاند تا هر کجا لازم بود، رأی و ارادهٔ مردم و نهادهایی که انتخابیاند، بیاثر شود.
با این حال، حکومت در راهی که در پیش میگیرد، تصمیمگیرنده و تنها بازیگر سرنوشت خویش نیست. در برابر نظام دینیِ سرمست از قدرت، تودهٔ ناراضی و سرخورده و خشمگین و محروممانده از افق امید قرار دارد. آیا در این هماوردی نابرابر، جامعهٔ ایران و نیروهای زنده و نخبگان آن خواهند توانست راهی برای برونرفت از این بنبست و مخمصهٔ دشوار تاریخی بیابند؟