مانیفست ژن ژیان ئازادی رنسانس سیاسی و اجتماعی ایران

تبلور قرارداد اجتماعی نوین در آینده‌ی ایران

قرارداد اجتماعی جنبش زن زندگی ازادی

Picture of پویان اصلانی

پویان اصلانی

مقدمه

در طی یکسال گذشته تحول بزرگی در جنبش ضد استبدادی و عدالت خواهی مردم ایران اتفاق افتاده است. جنبش از مرحله اصلاح طلبی عبور کرده است. امروز اکثریت بالاتفاق مردم ایران خواهان گذر از رژیم تئوکراتیک استبدادی  جمهوری اسلامی و رسیدن به یک حکومت سکولار, عدالت محور و آزادیخواه هستند. ما در اینجا بررسی کوتاهی از ماهیت و شرایط جنبش مردم ایران علیه حاکمیت تئوکراتیک و مستبد در ایران خواهیم‌ داشت. سپس مشکلات جنبش را تحلیل کرده و راه حل خود را ارائه خواهیم کرد.

 خصوصیات جنبش “زن زندگی آزادی”

جنبش “زن زندگی ازادی” تحولات عظیمی در ساختار جنبش ضد استبدادی مردم ایران بوجود آورده است. برای اولین بار جنبش ریشه اش نه در مرکز فارس نشین، که در مناطق مرزی و مشخصا کردستان کاشته شد. شعاری که به مانیفست جنبش تبدیل شده  از یکی از مناطق محروم یعنی کردستان سرچشمه می‌گیرد. و حالا به بلوچستان و گیلان و مازندران و … شاخه دوانده است. برای اولین بار صدای اصلی جنبش صدای زنان است. صدایی که قرنها جامعه زن ستیز تلاش در نشنیدن و راندن آن به پستوها داشت. برای اولین بار نسلی جنبش را به پیش می‌برد که خیلی بندهای ملی گرایی، زن ستیزی و خودمحوری را پاره کرده است و بسوی افقی جدید حرکت می‌کند. نسل دنیای اینترنت و سوسیال مدیا که امکان تحمل عقب ماندگی حاکمیت را ندارد به میدان آمده است و در بین آنان زنان جوان نقش کلیدی ایفا می‌کنند.

جنبش ضد استبدادی ایران ساختار خاص خود را دارد. یکی از انها دو پاره بودن جنبش است. جنبش به دو قسمت جنبش داخل و جنبش دیاسپورا (خارج کشور) تقسیم‌ شده است. ما نمی‌توانیم این حقیقت را انکار کنیم که این دو قسمت با یکدیگر متفاوت بوده و کارکترهای خاص خود را دارند. این کارکترهای وظایف هر قسمت را تعیین می‌کنند.

 مشکلات پیش روی جنبش

ما در دیاسپورا حق این را نداریم که وظایف نیروی داخل و روش مبارزه برای رسیدن به هدف را برای انها تعیین کنیم. چرا که فعالین جنبش داخل بخوبی به وظایف خود آشنا هستند. اما شرایط میلیتاریستی و سیاست سرکوبگرانه حاکم عامل توقف در اجرای وظایف شان شده است. در آن شرایط اتخاذ استراتژی‌ها و تاکتیک‌های قابل اجرایی لازم است که نیروی داخل توان بررسی و انتخاب انها را داراست.

جنبش دیاسپورا در یک بن بست بینشی و استراتژیک قرار گرفته است و در زیر فشار تفرقه و تنازع در حال خفه شدن است. عدم توان همدلی و همیاری جنبش دیاسپورا را بسوی محو شدن سوق میدهد. امروز بحث اتحاد با توجه به تفاوتهای فاحشی که در دیدگاهها و سیاستهای گروههای متفاوت درون اپوزیسیون دیاسپورا وجود دارد بطور کامل از دستور کار خارج شده است. در اوائل جنبش ” زن زندگی آزادی” تلاش‌هایی برای ائتلاف بر پایه یک‌ منشور مشترک انجام شد اما با شکست مواجه شد که البته دلایل شکست هم در جای خود باید مورد بررسی قرار گیرند. اما آنچه که امروز حائز اهمیت است یافتن راهی برای خروج از این‌ بن بست است.

 قرارداد اجتماعی جنبش زن زندگی ازادی

در این برهه ازجنبش ضد استبدادی ایران یک نکته روشن است و آن اینکه اتحاد و ائتلاف در این وضعیت ناممکن‌است پس باید راه سومی را جستجو کرد و آن یک قرارداد اجتماعی  است. بحث قرارداد اجتماعی یکی از بحثهای بزرگ جامعه شناسی غرب است اما در ایران بحث جوانی است. با یک قرارداد طرفین قرارداد برای انجام کار یا کارهایی با یکدیگر توافق میکنند. از خود و منافع خود گذشت نمیکنند اما منافع دیگران را هم‌ در نظر میگیرند. قرارداد مفاد و مکانیزمهایی دارد که طرفین را متعهد به اجرا می‌کند. این همان چیزی که امروز جنبش به آن نیاز دارد. ما در این مرحله به قراردادی برای پیشبرد جنبش در مرحله گذار از سیستم تئوکراتیک و استبدادی کنونی نیاز داریم. این قرارداد برای نیروهایی است که بخش دیاسپورا را تشکیل می‌دهند. البته قانع کردن بخش راست افراطی که از روشهای پوپولیستی و لومپنیستی بهره می‌جوید برای پذیرش یک قرارداد چندان واقع گرایانه نیست. اما بقیه نیروهای درون بدنه جنبش را می‌توان به مذاکره دعوت کرد.‌

 قرارداد جنبش زن زندگی آزادی باید بر روی نکات مشترک جنبش نوشته شود. مفاد پیشنهادی قرارداد:

۱. قرارداد می‌باید بر پایه نقش مساوی برای همه ملیتهایی که در داخل مرزهای ایران زیست میکنند و عده زیادی از آنها در تبعید بسر می‌برند استوار باشد.

۲. پذیرش ماهیت زن محور جنبش و اجازه دادن به زنان برای داشتن نقش رهبری جنبش.

۳. شکل و محتوای پرچم‌ ایران به مرحله بعد از گذار منتقل شود تا عامل اختلاف نباشد.

۴. نیروهای درون جنبش بحث ناسیونالیستی و تهمت جدایی طلبی زدن به نیروهای متفاوت را قطع کنند و تمرکز را بر روی اشتراکات بگذارند.

۵. نیروها در جهت فعالیت‌هایی همچون تظاهرات‌ها و نشست با نیروهای حقوق بشری کشورهای محل سکونت خود گام‌های هماهنگ بردارند. جزئیات روش هماهنگی و داشتن زبان مشترک در قرارداد تدوین می‌شود.

 در کنار قرارداد جنبش می‌باید کار بر روی یک قرارداد اجتماعی برای فردای پس از گذار نیز تدوین شود تا به کل جنبش این اطمینان را بدهد که فردای بعد از جمهوری اسلامی برنامه ریزی شده است و خطر هرج ومرج و یا جنگ‌ داخلی وجود نخواهد داشت. قرارداد اجتماعی باید بر آزادی بدون سلطه و عدالت اجتماعی-اقتصادی برای همه تاکید داشته باشد. باید راهکارهایی برای پاسخگو‌کردن دولت در نظر بگیرد. قوانین باید بر پایه آن قرارداد اجتماعی تدوین شوند. حقوق شهروندی برابر در آنان از اصول اولیه باشد.

 نتیجه

 امروز راهی جز حرکت بسوی جلو و شکست دادن حاکمیت استبداد و خشونت نداریم. از راه‌های کلاسیک همچون اتحاد نیروها و ائتلاف مقدور نیست. راه جدید یک قرارداد اجتماعی است. اگر همه حاضر به قبول این قرارداد شوند جنبش دیاسپورا از بن بست خارج شده و می‌تواند یک نیروی قوی حمایتی برای جنبش داخل تبدیل شود. قرارداد جنبش زن زندگی آزادی روح همکاری و مسئولیت پذیری نیروها را تقویت میکند. به این شکل میتوانیم در آینده هم اداره کشوررا با قراردادهای اجتماعی به پیش ببریم.

 

سعید پیوندی

سویهٔ اسلامی حکومت دین‌سالار نقص آشکار جمهوری و ارادهٔ مردم به‌معنای واقعی کلمه است چرا که جمهوریت نظام مشروط است به اراده و میل کسانی که اسلامیت را فراتر از ارادهٔ مردم نمایندگی می‌کنند. قدرت بی‌انتهایی که ولی فقیه و نهادهای وابسته به او همانند نیروهای نظامی و شورای نگهبان از آنِ خود کرده‌اند، سهم «اسلامیت» در نظامِ سراپا متناقض جمهوری اسلامی است.
به این سهم نابرابر و مشروط جمهوریت باید اشکال گوناگون تبعیض‌های دینی و قومی را نیز افزود که برابریِ شهروندی و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را برای گروه‌های بزرگی در جامعه دشوار و یا ناممکن می‌سازد.
تنش و تضاد میان نهادهای انتخابی و نهاد دین در ایران پیشینهٔ ۱۱۵ ساله دارد. شیخ فضل‌الله نوری در زمان انقلاب مشروطیت با شعار «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی‌خواهیم» تکلیفش را با نهادهای انتخابی و مدرنتیه به ‌معنای برابری انسان‌ها، زمینی شدن قوانین و پایان سلطهٔ مذهب بر سرنوشت انسان و جامعه یکسره کرده بود. برای او دادن حق رأی به مردم و برپایی نهاد مستقلی مانند مجلس دستپخت مکلاها و روشنفکران «غرب‌زده» بود و معنای آن هم پایان اقتدار سنتی روحانیت و مذهب شیعه.
شکست فضل‌الله نوری پایان تنش میان روحانیت سنتی و نهادهای انتخابی نوپا و مدرن نبود. با وجود حمایت بخشی از روحانیت از انقلاب مشروطیت، سودای دخالت نهاد دین در حکومت در طول دهه‌های بعدی به اشکال گوناگون بازتولید شد. گفتمان‌های اسلام‌گرایان، از نواب صفوی و آیت‌الله خمینی گرفته تا علی شریعتی و مهدی بازرگان، با وجود تفاوت‌های گاه اساسی، همگی به رسالت سیاسی و حکومتی دین شیعه باور داشتند. بحران سیاسی سال ۱۳۵۷ و سقوط حکومت پهلوی زمینه را برای این پیوند متناقض میان اسلام و حکومت و برپایی یک نظام دین‌سالارِ نامتعارف فراهم آورد.
دیوار کجی به نام جمهوری اسلامی
تحمیل آمرانهٔ گزینهٔ «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» در همه‌پرسی سال ۱۳۵۸ اولین سنگ‌بنای دیوار کجی بود که نتیجهٔ آن جمهوری اسلامی کنونی است. آیت‌الله خمینی با وجود آن‌که میزان را رأی مردم اعلام کرده بود، ولی اصل جمهوریت را تا آن‌جا قابل‌پذیرش می‌دانست که سویهٔ اسلامی نظام مورد تهدید قرار نگیرد. این خوانش تقلیلی از همان ابتدا و در ذات نظام دین‌سالار بود، چرا که هویت دینی حکومت انتخاب مردم را محدود و مشروط می‌کرد و نمی‌توانست بازتاب تنوع جامعهٔ ایرانِ آن روز و دهه‌های بعدی باشد.
محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ با شعار جامعهٔ مدنی و مردم‌سالاری دینی در پی خوانش جدیدی از رابطهٔ میان جمهوریت و اسلامیت بود. او با تکیه به نظریات کسانی مانند فارابی بر این باور بود که سویهٔ اسلامی حکومت بیشتر بار هدایت اخلاقی و معنوی دارد و این جمهوریت است که باید دست‌بالا را در اداره و مدیریت کشور داشته باشد. این افق جدید سیاسی سبب به میدان آمدن گروه‌های گستردهٔ مردم به‌ویژه جوانان و زنان و طبقهٔ متوسطی شد که رؤیای برون‌رفت از بن‌بست حکومت دینیِ بسته و عبوس را در سر می‌پروراندند. اما فقط زمان کوتاهی لازم بود تا تنش‌های میان جمهوریت و اسلامیتِ حکومت ناممکن بودنِ این پروژه را هم نشان دهد. تجربهٔ اصلاحات ناکام دورهٔ خاتمی و سپس جنبش سبز نشان داد که از معنویت دینی و شرقی حکومتی که سوار بر اسب سرکش قدرت اقتصادی و سیاسی شود، چیزی جز هیولای فساد، ریاکاری، حکمرانی نامطلوب و ناکارا و استبداد نصیب جامعه نمی‌شود.
چه نیازی به رأی مردم وجود دارد؟
پرسشی که می‌توان مطرح کرد این است که جمهوری اسلامی چه نیازی به رأی مردم دارد؟ پاسخ این پرسش را باید در انقلاب سال ۵۷ و پیشینهٔ جمهوری اسلامی و ترکیب آن جست‌وجو کرد.
از سال ۱۳۵۷ تاکنون دوگانهٔ متضاد اسلام و جمهوری گریبانِ نظام دینی را رها نکرده و بخش مهمی از کسانی که از قطار انقلاب به بیرون پرت شدند هم قربانی این پارادکس (ناسازه) حکومتی هستند. از بازرگان، منتظری، محمد خاتمی، موسوی و کروبی، رفسنجانی تا تاج‌زاده، صادقی و فائزه رفسنجانی همگی قربانیان گناه آغازین خود و توهم حکومت دینی شیعه بودند و یا هستند. کسانی مانند بازرگان فقط چند ماه پس از انقلاب به این نتیجه رسیدند که «ما باران می‌خواستیم ولی سیل آمد». دیگران اما می‌بایست ناکامی‌ها و سرخوردگی چندگانه را تجربه می‌کردند تا به دوران افسون‌زدایی از حکومت دینیِ آرمانی خود گام بگذارند و به فضلیت جدایی حکومت از نهاد دین پی ببرند.
جمهوری اسلامی اما پس از ظهور جنبش اصلاح‌طلبی در سال ۱۳۷۶ و مشاهدهٔ خطری که از سوی رأی مردم متوجه اسلامیت است، به‌طور سازمند (سیستماتیک) تلاش کرده از سهم ناچیز جمهوریت در ساختار حکومتی بکاهد و آن را تحت مراقبت امنیتی شدید قرار دهد.
آن‌چه امروز به‌طور واقعی از جمهوریت مانده، چیزی نیست جز یک نمای مینی‌مالیستی (حداقلی) بیرونی رأی مردم برای کسب نوعی مشروعیت حداقلی. این رأی‌گیریِ مشروط و تقلیلی از مردم دو کارکرد اساسی برای نظام دینی دارد. کارکرد نخست کسب مشروعیت مردمی و دموکراتیک حداقلی است با هزینهٔ کم.
کشاندن مردم به پای صندوق‌های رأی برای گزینش نامزدهایی که حکومت به آن‌ها پیشنهاد می‌کند، به نظام دینی امکان می‌دهد تا در برابر افکار عمومی داخلی و منطقه‌ای و جهانی بگوید در خاورمیانهٔ پرآشوب و بحرانی، جمهوری اسلامی به نوعی دمکراسی پایبند است.
استفاده دیگری که تا کنون از جمهوریت نظام شده این است که نهادهای انتصابی به‌گونه‌ای ضداخلاقی ناکامی‌ها و بن‌بست‌های حکومت را به گردن رأی مردم می‌اندازند. اما همین انتخابات تقلیلی هم نوعی کابوس واقعی برای نظام دین‌سالار است و درست به همین دلیل هم به شورای نگهبان مأموریت داده می‌شود بسیار فراتر از وظایف خود مراسم رأی‌گیری با «دردسر» حداقلی را تدارک ببیند. همزمان مناسکی از معنا تهی‌شده به نام رأی‌گیری هم در زندگی اجتماعی روزمرهٔ جامعه کارکرد خاصی ندارد چرا که نه احزاب و سازمان‌های مدنی، صنفی و سندیکاها از آزادی‌های چندانی برخوردارند و نه انتخاب‌شدگان از قدرت دگرگون کردن شرایط به سود جمهوریت.
حکم حکومتی، فصل‌الخطاب بودن رهبری، دستور رهبری، دخالت‌های قوه قضائیه و نیروهای امنیتی… همه و همه به هنجارهای جاافتادهٔ حکومت اسلامی تبدیل شده‌‌اند تا هر کجا لازم بود، رأی و ارادهٔ مردم و نهادهایی که انتخابی‌اند، بی‌اثر شود.
با این حال، حکومت در راهی که در پیش می‌گیرد، تصمیم‌گیرنده و تنها بازیگر سرنوشت خویش نیست. در برابر نظام دینیِ سرمست از قدرت، تودهٔ ناراضی و سرخورده و خشمگین و محروم‌مانده از افق امید قرار دارد. آیا در این هماوردی نابرابر، جامعهٔ ایران و نیروهای زنده و نخبگان آن خواهند توانست راهی برای برون‌رفت از این بن‌بست و مخمصهٔ دشوار تاریخی بیابند؟