نرگس محمدی
جایزه صلح نوبل 2023
متولد: 21 فروردین 1351، زنجان، ایران
محل اقامت در زمان دریافت جایزه: ایران
انگیزه جایزه: «برای مبارزه با ستم بر زنان در ایران و مبارزه او برای ارتقای حقوق بشر و آزادی برای همه»
مقدمه
روز ۶ اکتبر یک خبر جهانی دوباره ایران و زنان ایران را تیتر اول جراید دنیا کرد. دوباره یک زن مبارز ایرانی موفق به دریافت جایزه صلح نوبل شد. نرگس محمدی که از سال ۲۰۱۰ مدت زیادی از عمر خود را در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی بسر برده است دومین زن ایرانی است که موفق به دریافت این جایزه بزرگ میشود.
رئیس کمیته نوبل اعلام این خبر را با سه واژه بسیار شناخته شده ای آغاز میکند “زن زندگی ازادی”. او این سه واژه را اول به فارسی و بعد به انگلیسی به زبان جاری میکند و بعد نام برنده را اعلام میکند. این اتفاق زیبا زمانی است که در درون اپوزیسیون نگرانیهایی وجود دارد که شاید جنبش زن زندگی آزادی آن توان لازم برای تا سر منزل مقصود رساندن را نداشته باشد. در اینجا تحلیلی خواهیم داشت از جنبش زن زندگی آزادی، دستاوردها و آینده آن.
در دهه هشتاد اوجالان، رهبر حزب پ.ک.ک. ترکیه زنان و مردان کرد را با این سه واژه تشویق کرد که نگاه دیگری به جنبش آزادیخواهی خود داشته باشند. او بیان کرد در جامعه ای که زن در آن آزاد نیست آن جامعه به دمکراسی و آزادی دست نخواهد یافت. زنان کرد ترکیه و سوریه با تکیه بر این باور به نیرویی قوی در مقابل داعش، بشار اسد و اردوغان تبدیل شدند.
با کشته شدن ژینا امینی بدست نیروهای گشت ارشاد در تهران جو جامعه ایران تغییر کرد. ژینا یک زن جوان کرد بود که به گفته برادرش در تهران قریب بود. سوگ ژینا که در فارسی مجبور بودند او را مهسا بنمامند چرا که کردها اجازه استفاده از زبان خود را ندارند به این سه واژه موقعیت متفاوتی داد. زنان کرد این سه واژه را فریاد زدند و ناگهان صدای زنان کرد صدای سراسر ایران شد. بعد از ایران به سراسر جهان گسترش یافت. مرد و زن در داخل ایران با هم این سه واژه را فریاد زدند و دنیا شنید. نسل جوان دختر و پسر یکصدا شدند و امید به گذار از این استبداد قرون وسطایی با این سه واژه در قلبها نور انداخت. ایران برای اولین بار یکصدا شد. کرد، بلوچ، لر، گیلگ و مازی، فارس، ترک و عرب همگی زن زندگی آزادی را فریاد میزدند. حکومت تاکنون چنین یکپارچگی را تجربه نکرده بود و تا کنون چنین لرزه ای بر پیکر جمهوری اسلامی وارد نشده بود
آنچه که شاخص این جنبش بوده و هست زن محور بودن آن است. زنان ایران که تا تاریخ بیاد دارد همیشه نقشهای مهمی در جنبشها ایفا کرده بودند اما آنطور که میباید نقششان برجسته نمیشد اینبار رهبریت را داشتند. ستم مضاعفی که آنان نسبت به مردان تحمل میکنند از جانب مردان و زنان پذیرفته شد و مردان از مبارزه زنان حمایت بدون قید و شرط کردند با اینکه این جنبش ماهیتی متفاوت دارد، شاید ماهیتی که تا کنون در هیچ کجا تجربه نشده است، هنوز موفق به ایجاد آن انسجام لازم نشده و این در بین عده ای نگرانیهایی ایجاد کرده است.
به این سؤال که زن زندگی آزادی کافی است میتوان با دو جمله جواب داد و آن این است که سه واژه “زن زندگی آزادی” بسیار فراتر از یک شعار است. زن زندگی آزادی یک مانیفست انقلابی است”. مانیفست زن زندگی آزادی متفاوت از همه مانیفستهایی که تا قبل از این راهبر جنبشهای اجتماعی-سیاسی منطقه ما بوده اند. این مانیفست صفحه تازه ای را در تاریخ ۴۵ سال گذشته گشوده است. پارادیم جدیدی بوجود اورده است.
تا کنون رهبریت همه جنبشهای با مردان بوده است. هر چند که زنان نه تنها در ایران بلکه در دیگر کشورهای منطقه، شانه به شانه مردان در صفهای مبارزاتی حضور داشتند. اما تاریخ نویسان از نوشتن در مورد زنان و نقش آنان در مبارزات امتناع کردند. عجیب هم نیست چراکه تاریخ نویسی متاثر از بینش مردسالاری بوده است. از طرفی هم بلافاصله بعد از پیروزی زنان به پستوی خانه ها هدایت میشدند. مردان سکان را بدست میگرفتند و بسیاری از اتنیکها هم به حاشیه رانده میشدند. نتیجه مبارزه میشد یک حکومت مردسالار استبدادی دیگر.
مانیفست زن زندگی ازادی ماهیت جنبش را بسیار متفاوت کرده است. این مانیفست نقطه اتصال زنان و مردان، اتنیکها و مذاهب متفاوت و همچنین اعضای جامعه با گرایشهای متفاوت جنسی است. همه را با هم یکپارچه کرده است. چنین جنبشی در تاریخ ایران بینظیر است. با تمام این خصوصیات جنبس و اتفاقات استثنایی هنوز در درون اپوزیسیون شک و شبهه هایی وجود دارد. عده ای مانیفست را ناکافی میدانند. عده ای هم به روشهای کلاسیک معتقدند و این نظر را دارند که جنبش بر محور یک شعار فمینیستی حرکت میکند و این در نهایت به بن بست میرسد. دلایل متفاوتی هم مطرح میکنند.
اگر به این سه واژه صرفا بصورت یک شعار نگاه کنیم طبیعی است که کافی نیست. اما اگر به آن بعنوان یک مانیفست نگاه کنیم صورت مسئله تغییر میکند. با این دریافت نو میتوانیم مدعی شویم که زن زندگی آزادی یک راه نو برای گذار از استبداد حاکم است. برای اولین بار ما جنبشی را شکل داده ایم که فراگیر است. “ژن” در زبان کردی و در این کانسپت تنها زنان به معنای جنسی یعنی موجوداتی با پستان و اعضای تناسلی زنانه نیست. بلکه شامل همه کسانی میشود که به عنوان جنس دوم در جامعه محسوب میشوند و مورد ستم مضاعف نسبت به مردان قرار دارند. زندگی به معنای حق زندگی همه اعضای جامعه حتی حیوانات است. زندگی در بر گیرنده همه آدمها در هر موقعیت اجتماعی میشود. زندگی به معنی تنیده شدن شادیها و غمها، موفقیت ها و شکستهای همه افراد جامعه در هم است و به معنای همزیستی است. آزادی به معنای آزادی بدون سلطه در جامعه برای همه افراد جامعه است. آزادی بیان، مذهب، گرایش جنسی و انتخاب هویت جنسیتی است. در یک کلام آزادی به معنی حق کامل انتخاب و بدون سلطه برای تکتک اعضای جامعه است. بنابر این ما امروز یک مانیفست نو و فراگیر را روی میز داریم و باید عمیقتر به آن نگاه کنیم. این مانیفست میتواند نقش بلده راه در گذرگاه پر پیچ وخم مبارزات رهایی بخش ما از استبداد دینی حاکم را ایفا کند.
محوریت زنانه این جنبش و مانیفست زن زندگی آزادی از طرف جامعه جهانی پذیرفته شده است. رئیس کمیته نوبل سخنانش را با زن زندگی آزادی آغاز کرد و بعد یک زن را بعنوان رهبر جنبش حقوق بشری و آزادیخواهی ایران معرفی کرده و با دادن جایزه نوبل به او بر زن محور بودن این جنبش صحه گذاشته است. ما زمانی که از زن محور بودن جنبش صحبت میکنیم هدفمان به حاشیه راندن مردان نیست. این یک حقیقت است که ما تا کنون بارها قیام کرده ایم و هرگز موفق به گذار از استبداد و ظلم نشده ایم. حقیقت دیگر هم این است که جنبش زنان ایران منسجمترین جنبش در طی ۴۵ سال گذشته بوده است و از سه هفته بعد از پیروزی اسلامیون مبارزه اش را آغاز کرده و هرگز هم عقب نشینی نکرده است. در طی یک سال گذشته چه در داخل و چه در دیاسپورا یکپارچه تر از دیگر گروهها عمل کرده است. حرکتهای بزرگی انجام داده است. که آخرین آن تدوین لایحه زنان برای قانون اساسی سکولار فردای ایران است. تا کنون دو برنده جایزه صلح نوبل و صدها برنده دیگر جوایز حقوق بشری داشته است. زنان با چنین رشد فکری و عملی به مقامی رسیده اند که رهبریت این جنبش نوین و استثنایی را بدست گیرند. ۱۲۰ سال پیش زنان پیشرو به مردان مشروطه خواه نامه نوشتند که کشور را چهل روز در اختیار ما زنان بگذارید تا نشان بدهیم چطور باید کشورداری کرد. امروز بعد از ۱۲۰ سال میگوییم بدون بودن زنان در صندلیهای قدرت ما از این چرخه استبداد خارج نخواهیم شد. البته مردانی هم هستند که مدتها است بر این باور رسیده اند و بزرگترین گواه آن شعر فریدون مشیری است که اعلام میکند کاوه آینده ایران یک زن است. و امروز یکی از همان کاوه ها برنده جایزه صلح نوبل است.
زنان ایران یکبار دیگر موفق به اخذ جایزه صلح نوبل شدند. این دومین جایزه نوبل بعلاوه صدها جوایز حقوق بشری دیگر است. جنبش نوین ایران بر محور سه واژه زن زن زندگی آزادی است که ما را به گرفتن جایزه صلح نوبل رساند. زن زندگی آزادی یک مانیفست از نوعی دیگر است که از دل جنبش کردها برای استقلال و آزادی بیرون آمده و متفاوت از دیگر مانیفست هاست. باید به آن و به رهبریت زنان در این جنبش نوین اعتماد کرد تا از چرخه استبداد بیرون رفت.
این وبسایت به عنوان یک نهاد غیرانتفاعی ثبت شده فعالیت میکند و حامی جنبش ژن ژیان ئازادی به سوی آیندهای سرشار از برابری، کرامت انسانی و آزادی از سلطه در ایران است.
سویهٔ اسلامی حکومت دینسالار نقص آشکار جمهوری و ارادهٔ مردم بهمعنای واقعی کلمه است چرا که جمهوریت نظام مشروط است به اراده و میل کسانی که اسلامیت را فراتر از ارادهٔ مردم نمایندگی میکنند. قدرت بیانتهایی که ولی فقیه و نهادهای وابسته به او همانند نیروهای نظامی و شورای نگهبان از آنِ خود کردهاند، سهم «اسلامیت» در نظامِ سراپا متناقض جمهوری اسلامی است.
به این سهم نابرابر و مشروط جمهوریت باید اشکال گوناگون تبعیضهای دینی و قومی را نیز افزود که برابریِ شهروندی و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را برای گروههای بزرگی در جامعه دشوار و یا ناممکن میسازد.
تنش و تضاد میان نهادهای انتخابی و نهاد دین در ایران پیشینهٔ ۱۱۵ ساله دارد. شیخ فضلالله نوری در زمان انقلاب مشروطیت با شعار «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» تکلیفش را با نهادهای انتخابی و مدرنتیه به معنای برابری انسانها، زمینی شدن قوانین و پایان سلطهٔ مذهب بر سرنوشت انسان و جامعه یکسره کرده بود. برای او دادن حق رأی به مردم و برپایی نهاد مستقلی مانند مجلس دستپخت مکلاها و روشنفکران «غربزده» بود و معنای آن هم پایان اقتدار سنتی روحانیت و مذهب شیعه.
شکست فضلالله نوری پایان تنش میان روحانیت سنتی و نهادهای انتخابی نوپا و مدرن نبود. با وجود حمایت بخشی از روحانیت از انقلاب مشروطیت، سودای دخالت نهاد دین در حکومت در طول دهههای بعدی به اشکال گوناگون بازتولید شد. گفتمانهای اسلامگرایان، از نواب صفوی و آیتالله خمینی گرفته تا علی شریعتی و مهدی بازرگان، با وجود تفاوتهای گاه اساسی، همگی به رسالت سیاسی و حکومتی دین شیعه باور داشتند. بحران سیاسی سال ۱۳۵۷ و سقوط حکومت پهلوی زمینه را برای این پیوند متناقض میان اسلام و حکومت و برپایی یک نظام دینسالارِ نامتعارف فراهم آورد.
دیوار کجی به نام جمهوری اسلامی
تحمیل آمرانهٔ گزینهٔ «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» در همهپرسی سال ۱۳۵۸ اولین سنگبنای دیوار کجی بود که نتیجهٔ آن جمهوری اسلامی کنونی است. آیتالله خمینی با وجود آنکه میزان را رأی مردم اعلام کرده بود، ولی اصل جمهوریت را تا آنجا قابلپذیرش میدانست که سویهٔ اسلامی نظام مورد تهدید قرار نگیرد. این خوانش تقلیلی از همان ابتدا و در ذات نظام دینسالار بود، چرا که هویت دینی حکومت انتخاب مردم را محدود و مشروط میکرد و نمیتوانست بازتاب تنوع جامعهٔ ایرانِ آن روز و دهههای بعدی باشد.
محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ با شعار جامعهٔ مدنی و مردمسالاری دینی در پی خوانش جدیدی از رابطهٔ میان جمهوریت و اسلامیت بود. او با تکیه به نظریات کسانی مانند فارابی بر این باور بود که سویهٔ اسلامی حکومت بیشتر بار هدایت اخلاقی و معنوی دارد و این جمهوریت است که باید دستبالا را در اداره و مدیریت کشور داشته باشد. این افق جدید سیاسی سبب به میدان آمدن گروههای گستردهٔ مردم بهویژه جوانان و زنان و طبقهٔ متوسطی شد که رؤیای برونرفت از بنبست حکومت دینیِ بسته و عبوس را در سر میپروراندند. اما فقط زمان کوتاهی لازم بود تا تنشهای میان جمهوریت و اسلامیتِ حکومت ناممکن بودنِ این پروژه را هم نشان دهد. تجربهٔ اصلاحات ناکام دورهٔ خاتمی و سپس جنبش سبز نشان داد که از معنویت دینی و شرقی حکومتی که سوار بر اسب سرکش قدرت اقتصادی و سیاسی شود، چیزی جز هیولای فساد، ریاکاری، حکمرانی نامطلوب و ناکارا و استبداد نصیب جامعه نمیشود.
چه نیازی به رأی مردم وجود دارد؟
پرسشی که میتوان مطرح کرد این است که جمهوری اسلامی چه نیازی به رأی مردم دارد؟ پاسخ این پرسش را باید در انقلاب سال ۵۷ و پیشینهٔ جمهوری اسلامی و ترکیب آن جستوجو کرد.
از سال ۱۳۵۷ تاکنون دوگانهٔ متضاد اسلام و جمهوری گریبانِ نظام دینی را رها نکرده و بخش مهمی از کسانی که از قطار انقلاب به بیرون پرت شدند هم قربانی این پارادکس (ناسازه) حکومتی هستند. از بازرگان، منتظری، محمد خاتمی، موسوی و کروبی، رفسنجانی تا تاجزاده، صادقی و فائزه رفسنجانی همگی قربانیان گناه آغازین خود و توهم حکومت دینی شیعه بودند و یا هستند. کسانی مانند بازرگان فقط چند ماه پس از انقلاب به این نتیجه رسیدند که «ما باران میخواستیم ولی سیل آمد». دیگران اما میبایست ناکامیها و سرخوردگی چندگانه را تجربه میکردند تا به دوران افسونزدایی از حکومت دینیِ آرمانی خود گام بگذارند و به فضلیت جدایی حکومت از نهاد دین پی ببرند.
جمهوری اسلامی اما پس از ظهور جنبش اصلاحطلبی در سال ۱۳۷۶ و مشاهدهٔ خطری که از سوی رأی مردم متوجه اسلامیت است، بهطور سازمند (سیستماتیک) تلاش کرده از سهم ناچیز جمهوریت در ساختار حکومتی بکاهد و آن را تحت مراقبت امنیتی شدید قرار دهد.
آنچه امروز بهطور واقعی از جمهوریت مانده، چیزی نیست جز یک نمای مینیمالیستی (حداقلی) بیرونی رأی مردم برای کسب نوعی مشروعیت حداقلی. این رأیگیریِ مشروط و تقلیلی از مردم دو کارکرد اساسی برای نظام دینی دارد. کارکرد نخست کسب مشروعیت مردمی و دموکراتیک حداقلی است با هزینهٔ کم.
کشاندن مردم به پای صندوقهای رأی برای گزینش نامزدهایی که حکومت به آنها پیشنهاد میکند، به نظام دینی امکان میدهد تا در برابر افکار عمومی داخلی و منطقهای و جهانی بگوید در خاورمیانهٔ پرآشوب و بحرانی، جمهوری اسلامی به نوعی دمکراسی پایبند است.
استفاده دیگری که تا کنون از جمهوریت نظام شده این است که نهادهای انتصابی بهگونهای ضداخلاقی ناکامیها و بنبستهای حکومت را به گردن رأی مردم میاندازند. اما همین انتخابات تقلیلی هم نوعی کابوس واقعی برای نظام دینسالار است و درست به همین دلیل هم به شورای نگهبان مأموریت داده میشود بسیار فراتر از وظایف خود مراسم رأیگیری با «دردسر» حداقلی را تدارک ببیند. همزمان مناسکی از معنا تهیشده به نام رأیگیری هم در زندگی اجتماعی روزمرهٔ جامعه کارکرد خاصی ندارد چرا که نه احزاب و سازمانهای مدنی، صنفی و سندیکاها از آزادیهای چندانی برخوردارند و نه انتخابشدگان از قدرت دگرگون کردن شرایط به سود جمهوریت.
حکم حکومتی، فصلالخطاب بودن رهبری، دستور رهبری، دخالتهای قوه قضائیه و نیروهای امنیتی… همه و همه به هنجارهای جاافتادهٔ حکومت اسلامی تبدیل شدهاند تا هر کجا لازم بود، رأی و ارادهٔ مردم و نهادهایی که انتخابیاند، بیاثر شود.
با این حال، حکومت در راهی که در پیش میگیرد، تصمیمگیرنده و تنها بازیگر سرنوشت خویش نیست. در برابر نظام دینیِ سرمست از قدرت، تودهٔ ناراضی و سرخورده و خشمگین و محروممانده از افق امید قرار دارد. آیا در این هماوردی نابرابر، جامعهٔ ایران و نیروهای زنده و نخبگان آن خواهند توانست راهی برای برونرفت از این بنبست و مخمصهٔ دشوار تاریخی بیابند؟