مانیفست ژن ژیان ئازادی رنسانس سیاسی و اجتماعی

اندیشه‌ها و کنش‌ها - نگاه متخصصان و فعالان مدنی

در این بخش، می‌خواهیم مجموعه‌ای از نظرات و تحلیل‌های صاحب‌نظران و فعالان مدنی را ارائه دهیم تا تصویری دقیق‌تر از چالش‌ها و فرصت‌های پیش روی مانیفست داشته باشیم.

Picture of دکتر  سعید پیوندی

دکتر سعید پیوندی

استاد جامعه‌شناسی و روش‌شناسی در دانشگاه لورن و دانشگاه ایران آکادمیا

فروپاشی اعتماد جمعی یا بحران مشروعیت دمکراتیک

بحث‌های پردامنه درباره “وفاق ملی”، “آشتی ملی”، “قهر جامعه با حکومت” و یا تنش سیاسی بر سر قانون حجاب و مسکوت گذاشتن اجباری آن بار دیگر موضوع اساسی مشروعیت نهادهای حکومتی از دیدگاه جامعه را به میان می‌کشد. فروپاشی اعتماد عمومی و شکاف ژرفی که میان بخش‌های بزرگی از جامعه و نهادهای حکومتی و یا روحانیون بوجود آمده بیش از هر چیز پی‌آمد مستقیم مشروعیت‌زدایی از ساختارهای قدرت است.

شاید این پرسش به میان آید که چرا در نظام حکمرانی موضوع مشروعیت مهم و مرکزی است؟ طرح این پرسش در متن تاریخی جامعه ایران قابل درک است چرا که از زمان مشروطیت به این سو مسئله مشروعیت و اهمیت آن برای اعتبار و کارآیی نظام حکمرانی کمتر مورد بحث سنجشگرانه قرار گرفته است. این موضوع را شاید بتوان سویه فراموش شده سپهر سیاست در ایران دانست.اصل اول و دوم متمم قانون اساسی مشروطیت همزیستی مشروعیت دوگانه قدسی و دمکراتیک را پایه‌گذاری کرد و 72 سال بعد قانون اساسی ج ا با تاسیس حکومت دینی و ولایت فقیه این دوگانگی متناقض را به صورت ستون فقرات ساختار حکمرانی درآورد. اصل دوم که قدرت لغو قوانینی که “مخالف قواعد مقدسه اسلام” باشند را به پنج فقیه واگذار کرد از هنگام انقلاب مشروطیت تا سال 1357 در عمل هیچ‌گاه اجرایی نشد. در برابر دستگاه رهبری ج ا به نام مشروعیت دینی قدرتی بسیار بیش از خود قانون اساسی سال 1358 را از آن خود کرد.

قانون اساسی مشروطیت با وجود دو اصل نقض‌کننده مشروعیت دمکراتیک روح سکولار داشت، قوای کشور را ناشی از ملت می‌دانست (اصل 26)، استقلال و تفکیک سه قوه مقننه، قضائیه و اجرایی را به رسمیت می‌شناخت (اصل 27) و به روشنی بر حقوق شهروندی (اصل 8 تا 25 متمم قانون اساسی) تکیه می‌کرد. زیر پاگذاشتن همین اصول دمکراتیک توسط نظام سیاسی هم فروپاشی مشروعیت حکومت شاه را در پی آورد. در قانون اساسی جمهوری اسلامی مشروعیت دمکراتیک تابعی از ایدئولوژی دینی است و به گونه‌ای شرطی و تقلیلی و با نظارت نماد سلطه دینی به رسمیت شناخته می‌شود.

واژه مشروعیت (Legitimacy)، از ریشه لاتینی قانون (Lex, Legitimus)، در کاربرد اولیه آن بیشتر به معنای قانونی یا بر پایه قانون است. بحث درباره این موضوع که حکومت‌ها از چه نوع مشروعیت و اعتباری در رابطه با جامعه برخوردارند و چگونه اقتدار خود را توجیه می‌کنند (مشروعیت بخشی) از دوران یونان باستان و با ارسطو آغاز شد اما پس از رنسانس و شکل‌گیری دولت‌های مدرن به یک بحث و چالش بنیادی تبدیل شد. فلسفه سیاسی از زمان توماس هابس این بحث را از سر گرفت و ادبیات پرباری هم در این حوزه وجود دارد. ماکس وبر از دیدگاه جامعه شناسی امر قدرت و مشروعیت‌بخشی حکومت را با سه نوع اقتدار کاریسماتیک، سنتی و عقلانی-قانونی توصیف می‌کند. پس از وبر، کارل یواخیم فردریش در فلسفه سیاسی گونه‌شناسی سه‌گانه اقتدار فردی (استبداد فردی)، ایدئولوژیک (فاشیسم، نازیسم، کمونیسم، بنیادگرایی دینی) و مدرن-قانونی (نظام سیاسی باز) را به میان کشید.

اگر با سنجه نوع مشارکت و نگاه جامعه در مشروعیت بخشی به ساختارهای رسمی به سراغ موضوع برویم پای مفاهیم دیگری هم به میان می‌آیند مانند سرشت دمکراتیک مشروعیت (انتخابی بودن ساختارها، نظارت دمکراتیک، گردش قدرت، شفافیت…). بدین گونه است که مشروعیت از سویه اخلاقی (Moral Legitimacy)، قانونی، عقلانی و یا کارایی هم مورد بحث قرار می‌گیرد.

در نگاه اول شاید مفهوم مشروعیت بیشتر در رابطه با ساز و کار حکمرانی، دمکراسی، شفافیت نهادهای قدرت و رابطه با قانون و کارایی نظام سیاسی درک شود. مشروعیت اما دارای سویه دومی هم هست که در بحث‌ها کمتر مورد توجه قرار گیرد. بحث بر سر پذیرش و نگاهی است که جامعه به مشروعیت نظام سیاسی دارد. به سخن دیگر مشروعیت زمانی بطور واقعی وجود دارد که در انگاره جمعی جامعه هم مورد تائید قرار گیرد.

اقتدار و پذیرش ساختارهای حکمرانی در جامعه با پرسش نوع اعتبار و مشروعیت آن گره خورده است. در ایران بخش بزرگی از مسئولین و گاه شماری از نخبگان سیاسی و روشنفکری اقتدار حکومتی را با اقتدارگرایی و اعمال زور نامشروع حکومتی همسان می‌انگارند. در حالیکه اقتدار حکومتی بیش از آن که کاربرد نیروی قهر (پلیس، ارتش) باشد به اعتماد و مقبولیت نظم حکومتی در افکار عمومی مربوط می‌شود.

پدیده فروپاشی اعتماد، قهر با حکومت یا استفاده از خشونت برای مهار نارضایتی می‌تواند نشانه‌های زوال مشروعیت یک حکومت باشند. آن‌چه در ایران می‌گذرد مصداق رابطه آسیب‌شناسانه حکومت و جامعه است. شواهد پرشماری در ایران نشان می‌دهند که بازیگر اصلی مشروعیت‌زدایی از نظام سیاسی خود حکومت است (پایان بخش اول)

پایان تلخ مشروعیت حکومت دینی در ایران (بخش ۲ )

بخش اول نوشته به مفهوم مشروعیت (Legitimacy) و اهمیت آن در حکومت‌های مدرن پرداخت.۱  حکومت‌های دوران مدرن با چالش همیشگی مسئله مشروعیت و توجیه اقتدار خود روبرو هستند. امر مشروعیت و معنای آن در حکومت‌های مدرن با زمان و نیازها و انتظارات جامعه می‌تواند تحول یابد. ننکته مهم دیگر این است که هیچ حکومتی دارای مشروعیت ذاتی و همیشگی (قوانین و نهادهای دمکراتیک، رهبری کاریسماتیک…) نیست چرا که فرایند مشروعیت‌بخشی برساخته و شامل پذیرش افکار عمومی و جامعه می‌شود.

بحران سیاسی کنونی جامعه ایران از جمله نتیجه زوال تدریجی اشکال دوگانه (قدسی-آسمانی و سکولار) مشروعیتی است که نظام خداسالار بر پایه آن بنا شده است. برای بخش بزرگی از جامعه حکومت دینی معنا و اعتبار خود را از دست داده و مردم داوری مثبتی درباره دخالت دین و روحانیون در حکومت ندارند. نبودن دمکراسی و قانونیت، خودکامگی، محدود شدن حق انتخاب شهروندان، تبعیض‌ها و ممنوعیت‌ها ، حکمرانی ناکارا و فساد فراگیر نقش مهمی در روندهای مشروعیت‌زدایی نظام اسلامی ایفا کرده‌اند.

زوال مشروعیت حکومت، پی آمد مستقیم عمل‌کرد آسیب‌شناسانه نهادها و دستگاه‌های اصلی قدرت در ایران است. برای مثال تشریفاتی شدن مجلس خبرگان و اطاعت ان از دستگاه پرقدرت رهبری نقش مهمی در ‌اعتبار‌زدایی از هر دو نهاد داشته است. همین روایت را درباره شورای نگهبان که طبق ماده 99 قانون می‌بایست کار نظارت بی‌طرفانه بر انتخابات را انجام دهد می‌توان گفت. این نهاد به جای اعتباربخشی به نظام حکمرانی به صورت ابزاری به ماشین غربالگری سیاسی (از خالص سازی تا تنگ و گشاد کردن روزنه فضای سیاسی) و مشروعیت‌زدایی از حکومت تبدیل شد. دستگاه قضایی کشور هم نه نهاد عدالت و حمایت از شهروندان که نماد فساد، ظلم و سرکوب مخالفان سیاسی است. همه این نهادها با دل‌بستن به منافع کوتاه مدت سیاسی مانند موریانه پایه‌های مشروعیت شکننده و کلنگی حکومت را خوردند.

بحران حجاب اجباری نمونه جالبی است درباره خود‌مشروعیت‌زدایی ترکیبی و چندسویه از نظام سیاسی. رهبر ‌حجاب اختیاری را “حرام شرعی و قانونی” می‌داند و مجلس هم با اصرار او قانونی عریض و طویل برای مراقبت فراگیر و تنبیه زنان تصویب کرد. هیچ قانونی اما به صرف قانون بودن و تصویب آن در یک نهاد رسمی دارای اعتبار ذاتی نمی‌شود. چند و چون تصویب قانون، سازگاری آن با حقوق طبیعی انسان‌ها، اعتبار و مشروعیت نهادی که آن را تصویب کرده، پی‌آمدهای اجرای آن برای شهروندان در آنچه که در حوزه حقوق موضوعه قرار می‌گیرد هم بخشی از گره مشروعیت است. قانونی که از سوی بخش بزرگی از جامعه غیرعادلانه تلقی شود و امکان اعتراض به آن هم وجود نداشته باشد، از نظر اخلاقی هم بی‌اعتبار می‌شود.

با وجود تناقض‌های ساختاری و بحران مشروعیت از همان سال ۷ ۵ ۳ ۱ ، این موضوع کمتر به دغدغه جدی گرایش‌های درون حاکمیت تبدیل شده است. برای اسلام‌گرایان مکتبی، نظام سیاسی نماینده خدا است و به گونه ذاتی صاحب مشروعیت آسمانی. اصلاح‌طلبان حکومتی که به مشروعیت دوگانه باور دارند اما در نوعی بن‌بست نظری و سیاسی گرفتار آمده‌اند. چالش کلیدی آن‌ها مشروعیت قدسی ج ا است و سرگشتگی میان باورهای ایدئولوژیک (فضیلت حکومت دینی) و کارنامه بسیار منفی دخالت دین در حکومت. امتناع از نقد ریشه‌ای حکومت دینی ناکارا و ساختارهای استبدادی آن در عمل سبب شده اصلاح‌طلبان ساکن همان کشتی طوفان‌زده‌ای باشند که شرکای دیگر حکومتی. پروژه سیاسی آن‌ها از عقلانی کردن حکومت دینی و افزایش کارآیی آن فراتر نمی‌رود و هیچ پیشنهاد جدی هم برای اصلاح ساختارها (با توجیه سیاست‌ورزی به مثابه امر ممکن) در برنامه آن‌ها وجود ندارد. پی‌آمد عملی این سمت‌گیری چیزی نیست جز بازتولید چرخه معیوب حکمرانی بحران‌زده و جایگزین کردن اصلاح ساختارهای استبدادی و ترمیم مشروعیت دمکراتیک با رهیافت مشارکت در قدرت به قصد بهبود کارآیی تکنیکی آن.

پروژه نظام اسلامی با ادعای رقابت با حکومت مدرن و سکولار در چالش بزرگ و تاریخی کسب اعتبار و مشروعیت سیاسی شکست سختی خورده است. شاید اگر مانند چین این حکومت دست کم در توسعه و رفاه عمومی کشور موفقیتی کسب می‌کرد می‌توانست نبودن مشروعیت دمکراتیک را تا حدودی با کارایی حکمرانی جبران کند. اما پس از ۵ ۴  سال شعار و ادعا این حکومت در هیچ عرصه‌ای حتا در امر دینی و معنویت هم دستاوردی برای توجیه فضیلت نظام اسلامی و کسب مشروعیت سیاسی ندارد.

شاید اکنونی زمانی است برای به رسمیت‌ شناختن پایان مشروعیت نظام دینی، یافتن راهی مناسب برای خروج از بن‌بست ساختاری و سیاسی و زایمان بدون درد آینده متفاوت برای نجات سرزمین باستانی ما.

۱ . در ادبیات آکادمیک واژه مشروعیت، بر خلاف ریشه لغوی آن ربطی به شرع و دین ندارد.

جدول زمان‌بندی و محورهای اصلی مانیفست ژن ژیان ئازادی

چگونه می‌توانید مشارکت کنید؟

مشترک دریافت آخرین مقالات و پادکستهای ما شوید

سعید پیوندی

سویهٔ اسلامی حکومت دین‌سالار نقص آشکار جمهوری و ارادهٔ مردم به‌معنای واقعی کلمه است چرا که جمهوریت نظام مشروط است به اراده و میل کسانی که اسلامیت را فراتر از ارادهٔ مردم نمایندگی می‌کنند. قدرت بی‌انتهایی که ولی فقیه و نهادهای وابسته به او همانند نیروهای نظامی و شورای نگهبان از آنِ خود کرده‌اند، سهم «اسلامیت» در نظامِ سراپا متناقض جمهوری اسلامی است.
به این سهم نابرابر و مشروط جمهوریت باید اشکال گوناگون تبعیض‌های دینی و قومی را نیز افزود که برابریِ شهروندی و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را برای گروه‌های بزرگی در جامعه دشوار و یا ناممکن می‌سازد.
تنش و تضاد میان نهادهای انتخابی و نهاد دین در ایران پیشینهٔ ۱۱۵ ساله دارد. شیخ فضل‌الله نوری در زمان انقلاب مشروطیت با شعار «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی‌خواهیم» تکلیفش را با نهادهای انتخابی و مدرنتیه به ‌معنای برابری انسان‌ها، زمینی شدن قوانین و پایان سلطهٔ مذهب بر سرنوشت انسان و جامعه یکسره کرده بود. برای او دادن حق رأی به مردم و برپایی نهاد مستقلی مانند مجلس دستپخت مکلاها و روشنفکران «غرب‌زده» بود و معنای آن هم پایان اقتدار سنتی روحانیت و مذهب شیعه.
شکست فضل‌الله نوری پایان تنش میان روحانیت سنتی و نهادهای انتخابی نوپا و مدرن نبود. با وجود حمایت بخشی از روحانیت از انقلاب مشروطیت، سودای دخالت نهاد دین در حکومت در طول دهه‌های بعدی به اشکال گوناگون بازتولید شد. گفتمان‌های اسلام‌گرایان، از نواب صفوی و آیت‌الله خمینی گرفته تا علی شریعتی و مهدی بازرگان، با وجود تفاوت‌های گاه اساسی، همگی به رسالت سیاسی و حکومتی دین شیعه باور داشتند. بحران سیاسی سال ۱۳۵۷ و سقوط حکومت پهلوی زمینه را برای این پیوند متناقض میان اسلام و حکومت و برپایی یک نظام دین‌سالارِ نامتعارف فراهم آورد.
دیوار کجی به نام جمهوری اسلامی
تحمیل آمرانهٔ گزینهٔ «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» در همه‌پرسی سال ۱۳۵۸ اولین سنگ‌بنای دیوار کجی بود که نتیجهٔ آن جمهوری اسلامی کنونی است. آیت‌الله خمینی با وجود آن‌که میزان را رأی مردم اعلام کرده بود، ولی اصل جمهوریت را تا آن‌جا قابل‌پذیرش می‌دانست که سویهٔ اسلامی نظام مورد تهدید قرار نگیرد. این خوانش تقلیلی از همان ابتدا و در ذات نظام دین‌سالار بود، چرا که هویت دینی حکومت انتخاب مردم را محدود و مشروط می‌کرد و نمی‌توانست بازتاب تنوع جامعهٔ ایرانِ آن روز و دهه‌های بعدی باشد.
محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ با شعار جامعهٔ مدنی و مردم‌سالاری دینی در پی خوانش جدیدی از رابطهٔ میان جمهوریت و اسلامیت بود. او با تکیه به نظریات کسانی مانند فارابی بر این باور بود که سویهٔ اسلامی حکومت بیشتر بار هدایت اخلاقی و معنوی دارد و این جمهوریت است که باید دست‌بالا را در اداره و مدیریت کشور داشته باشد. این افق جدید سیاسی سبب به میدان آمدن گروه‌های گستردهٔ مردم به‌ویژه جوانان و زنان و طبقهٔ متوسطی شد که رؤیای برون‌رفت از بن‌بست حکومت دینیِ بسته و عبوس را در سر می‌پروراندند. اما فقط زمان کوتاهی لازم بود تا تنش‌های میان جمهوریت و اسلامیتِ حکومت ناممکن بودنِ این پروژه را هم نشان دهد. تجربهٔ اصلاحات ناکام دورهٔ خاتمی و سپس جنبش سبز نشان داد که از معنویت دینی و شرقی حکومتی که سوار بر اسب سرکش قدرت اقتصادی و سیاسی شود، چیزی جز هیولای فساد، ریاکاری، حکمرانی نامطلوب و ناکارا و استبداد نصیب جامعه نمی‌شود.
چه نیازی به رأی مردم وجود دارد؟
پرسشی که می‌توان مطرح کرد این است که جمهوری اسلامی چه نیازی به رأی مردم دارد؟ پاسخ این پرسش را باید در انقلاب سال ۵۷ و پیشینهٔ جمهوری اسلامی و ترکیب آن جست‌وجو کرد.
از سال ۱۳۵۷ تاکنون دوگانهٔ متضاد اسلام و جمهوری گریبانِ نظام دینی را رها نکرده و بخش مهمی از کسانی که از قطار انقلاب به بیرون پرت شدند هم قربانی این پارادکس (ناسازه) حکومتی هستند. از بازرگان، منتظری، محمد خاتمی، موسوی و کروبی، رفسنجانی تا تاج‌زاده، صادقی و فائزه رفسنجانی همگی قربانیان گناه آغازین خود و توهم حکومت دینی شیعه بودند و یا هستند. کسانی مانند بازرگان فقط چند ماه پس از انقلاب به این نتیجه رسیدند که «ما باران می‌خواستیم ولی سیل آمد». دیگران اما می‌بایست ناکامی‌ها و سرخوردگی چندگانه را تجربه می‌کردند تا به دوران افسون‌زدایی از حکومت دینیِ آرمانی خود گام بگذارند و به فضلیت جدایی حکومت از نهاد دین پی ببرند.
جمهوری اسلامی اما پس از ظهور جنبش اصلاح‌طلبی در سال ۱۳۷۶ و مشاهدهٔ خطری که از سوی رأی مردم متوجه اسلامیت است، به‌طور سازمند (سیستماتیک) تلاش کرده از سهم ناچیز جمهوریت در ساختار حکومتی بکاهد و آن را تحت مراقبت امنیتی شدید قرار دهد.
آن‌چه امروز به‌طور واقعی از جمهوریت مانده، چیزی نیست جز یک نمای مینی‌مالیستی (حداقلی) بیرونی رأی مردم برای کسب نوعی مشروعیت حداقلی. این رأی‌گیریِ مشروط و تقلیلی از مردم دو کارکرد اساسی برای نظام دینی دارد. کارکرد نخست کسب مشروعیت مردمی و دموکراتیک حداقلی است با هزینهٔ کم.
کشاندن مردم به پای صندوق‌های رأی برای گزینش نامزدهایی که حکومت به آن‌ها پیشنهاد می‌کند، به نظام دینی امکان می‌دهد تا در برابر افکار عمومی داخلی و منطقه‌ای و جهانی بگوید در خاورمیانهٔ پرآشوب و بحرانی، جمهوری اسلامی به نوعی دمکراسی پایبند است.
استفاده دیگری که تا کنون از جمهوریت نظام شده این است که نهادهای انتصابی به‌گونه‌ای ضداخلاقی ناکامی‌ها و بن‌بست‌های حکومت را به گردن رأی مردم می‌اندازند. اما همین انتخابات تقلیلی هم نوعی کابوس واقعی برای نظام دین‌سالار است و درست به همین دلیل هم به شورای نگهبان مأموریت داده می‌شود بسیار فراتر از وظایف خود مراسم رأی‌گیری با «دردسر» حداقلی را تدارک ببیند. همزمان مناسکی از معنا تهی‌شده به نام رأی‌گیری هم در زندگی اجتماعی روزمرهٔ جامعه کارکرد خاصی ندارد چرا که نه احزاب و سازمان‌های مدنی، صنفی و سندیکاها از آزادی‌های چندانی برخوردارند و نه انتخاب‌شدگان از قدرت دگرگون کردن شرایط به سود جمهوریت.
حکم حکومتی، فصل‌الخطاب بودن رهبری، دستور رهبری، دخالت‌های قوه قضائیه و نیروهای امنیتی… همه و همه به هنجارهای جاافتادهٔ حکومت اسلامی تبدیل شده‌‌اند تا هر کجا لازم بود، رأی و ارادهٔ مردم و نهادهایی که انتخابی‌اند، بی‌اثر شود.
با این حال، حکومت در راهی که در پیش می‌گیرد، تصمیم‌گیرنده و تنها بازیگر سرنوشت خویش نیست. در برابر نظام دینیِ سرمست از قدرت، تودهٔ ناراضی و سرخورده و خشمگین و محروم‌مانده از افق امید قرار دارد. آیا در این هماوردی نابرابر، جامعهٔ ایران و نیروهای زنده و نخبگان آن خواهند توانست راهی برای برون‌رفت از این بن‌بست و مخمصهٔ دشوار تاریخی بیابند؟